چهره ها

ویتنی هوستون چگونه به زندگی برگشت؟!!

ستاره‌ای که با اعتیاد خداحافظی کرد
ویتنی هوستون با بیش از 140 میلیون آلبوم فروخته شده در سراسر جهان، صاحب یکی از پردرآمدترین آلبوم‌های تاریخ موسیقی است اما در ورای موفقیت‌های او به‌عنوان یک ستاره موسیقی، دردی عمیق وجود داشت که ویتنی تا مدت‌ها آن را پنهان می‌کرد؛ درد زندگی پرماجرا با ستاره سینما، بابی براون (Bobby Brown) و نبردی بزرگ با مواد مخدر در سال 2003؛ وقتی که به اورژانس اجتماعی آمریکا زنگ زد و گفت که شوهرش او را مورد ضرب و شتم قرار داده است!

طبق گزارشات پلیس، چانه هوستون کبود شده و لب او پاره شده بود. البته ویتنی حاضر به جریمه شوهرش نشد و همسرش هم این موضوع را انکار کرده و نمی‌پذیرد که همسرش را کتک زده است. در سال 2005 این زوج مجددا با هم در یک برنامه حاضر شدند اما ویتنی در تمام این مدت موضوع مشکلاتی که با همسرش داشت را در رسانه‌ها مطرح نکرد و سکوت اختیار کرد تا اینکه در مصاحبه‌‌ای با اپرا وینفری، مجری معروف برنامه‌های تلویزیونی، در مورد گذشته، حال و آینده‌ای که انتظارش را داشت صحبت کرد.

ویتنی از سال 2002 به بعد هیچ آلبومی به بازار عرضه نکرد و آن موقع درست زمانی بود که او در اوج صدا و موسیقی قرار داشت. در این مدت او به همراه دخترش به یک جزیره رفت و مشغول پرورش میوه شده و حتی مغازه میوه‌فروشی باز کرد. او می‌گوید: «می‌خواستم زندگی ساده‌ای داشته باشم. این بهترین هدیه‌ای بود که خدا به من اعطا کرد. من تمام شهرت، پول، امکانات، خانه، اتومبیل و … را کنار گذاشتم و تنها زمانی بود که خوشحالی را با تمام وجود حس کردم. دخترم در جلوی چشمانم بزرگ می‌شد و ساعت‌ها وقت برایش می‌گذاشتم.»

 

ازدواج پرماجرا
ویتنی در مورد ازدواج‌اش با باب براون می‌گوید: «او جالب، مهربان و دوست‌داشتنی بود. سه سال نامزد بودیم تا بیشتر آشنا شویم. بعد از ازدواج متوجه شدم با اینکه فردی بسیار ساکت به نظر می‌رسید اما در منزل یک مرد تمام‌عیار بود که کنترل همه چیز را در اختیار خودش داشت و من از این موضوع ناراحت نبودم چون او رییس خانه به حساب می‌آمد.»
در سال 2002 در گفتگویی که ویتنی با دایان ساویر داشت، دایان از او در مورد اعتیادش پرسید و این سوال، دنیا را شوکه کرد! البته در آن زمان ویتنی گفت من اعتیاد دارم ولی اعتیاد به عشق! که البته شواهد و مسایل بعدی حقایق را فاش کرد.

با اینکه او همیشه خودش را عاشق همسرش نشان می‌داد اما درنهایت اعتراف کرد در مقابل تمام فروتنی که در مقابل همسرش داشت و تاکید داشت همه او را با فامیلی همسرش صدا کنند اما بالاخره در حضور اپرا اعتراف کرد که همسرش به شهرت و خوشبختی او حسادت می‌کرد. کم‌کم او هم از این ازدواج احساس ناراحتی می‌کرد و هرچه سعی می‌کرد نتایج کمتری حاصل می‌شد.

 

اعتیاد وارد می‌شود!
وقتی از او سوال شد که چه موقع مصرف مواد مخدر را آغاز کرده است گفت: «قبل از فیلم بادی‌گارد خیلی کم مصرف می‌کردم اما بعد از فیلم مصرف من بسیار سنگین شد. من کوکایین و ماری‌جوانا استفاده می‌کردم و همسرم هم علاوه بر این مواد الکل مصرف می‌کرد و بعد از مصرف الکل رفتارش شدیدا تغییر می‌کرد. اگر چه مرا مورد سوءرفتار عاطفی و روانی قرار می‌داد اما سوءرفتار و خشونت جسمی نمی‌کرد چون خانواده‌ام بسیار مراقب اوضاع بودند ضمن اینکه من با دو برادر بزرگ شده بودم و حسابی می‌توانستم از خودم دفاع کنم. او فقط یک بار توانست به صورت من سیلی بزند و این اتفاق در روز تولد او رخ داد. من برایش تولد مفصلی گرفتم اما او آن‌قدر مشروب خورد که از کنترل خارج شد و وقتی به منزل آمدیم در حضور دخترم به من سیلی زد. برایم غیرقابل باور بود چون در منزل پدرم هیچ‌وقت چنین صحنه‌ای ندیده بودم. در چشمانش نفرت موج می‌زد. او در تمام مسیر تا منزل در حضور والدین‌اش به من ناسزا گفت و حتی روی من آب دهان انداخت. این موضوع مرا به شدت ناراحت و عصبی کرد و وقتی صبح فردا به دوستم زنگ زدم که پیش من بیاید همسرم مرا به سمت دیوار هُل داد. من با گوشی تلفن به سر او کوبیدم و او به کف زمین افتاد و خون از صورت‌اش سرازیر شد.

از آن پس، مصرف مواد مخدر در من تشدید شد تا این درد را پنهان کنم. مادرم اولین نفری بود که متوجه ماجرا شد. من کنترل‌ام را از دست داده بودم و هر روز مصرف می‌کردم. من موضوع را در مقابل مادرم انکار نمی‌کردم اما در مورد آن صحبت هم نمی‌کردم. وقتی به تدریج متوجه شدم همسرم با زن دیگری است، کاملا به هم ریختم چون احساس می‌کردم زندگی مشترک و حتی خانه ما به گندابی تبدیل شده است. به تدریج وسایل‌ام را از منزل بیرون بردم. وقتی به همسرم گفتم باید از این خانه بیرون برود، او گفت من باید بروم و سیلی به صورت‌ام زد. ماجرا به دادگاه خشونت خانگی کشیده شد اما من نمی‌توانستم تحمل کنم که او توسط من به زندان انداخته شود. من هنوز همسرش بودم و به عهد و پیمان زناشویی شدیدا اعتقاد داشتم

وقتی اپرا از ویتنی پرسید چرا این‌قدر مصرف مواد مخدر در تو شدید بوده است، ویتنی توضیح داد: «وقتی با کسی در مورد این مشکلات صحبت نکنی و با همان شوهر در یک منزل همچنان زندگی کرده و ظاهرا به همه نشان دهی همه چیز عادی است چه اتفاقی می‌افتد؟ به تدریج کیلو کیلو مواد مخدر به منزل ما وارد شد و ما انباری از این مواد در دست داشتیم. همسرم هم مصرف می‌کرد. دردناک بود چون ناچار بودیم همه چیز را از مردم پنهان کنیم و خودمان را شاد نشان دهیم! من در مقابل موادمخدر ضعیف نبودم. در مقابل او ضعیف بودم چون او مواد مخدر من بود. من بدون او نمی‌توانستم هیچ کاری انجام دهم. اگر به اوج رسیده بودم این مسیر را با هم طی کرده بودیم. روزهایی می‌شد که در اتاق را روی خودم می‌بستم و روزها با کسی صحبت نمی‌کردم و در این مدت مدام مواد مخدر مصرف می‌کردم. اگرچه در این مدت انجیل می‌خواندم تا بلکه با توسل به خدا نجات پیدا کنم. در تمام این روزها همسرم در حال شکستن وسایل منزل بود. او دیوانه شده بود و روی دیوار، فرش، کمد و تخت‌خواب، چشم‌هایی را نقاشی می‌کرد که مرا عصبی کرده بود و کم‌کم وحشت‌زده شدم چون می‌دانستم انفجاری در منزل ما در حال رخ دادن است.»

 

ویتنی هوستون به زندگی برمی‌گردد
ویتنی در چنان اوضاع آشفته‌ای تصمیم به ترک اعتیاد گرفت. خودش در این باره می‌گوید: «دخترم را هم با خودم بردم. من به او دروغ نگفتم و او کاملا در جریان قرار گرفت. با اینکه دوره ترک اعتیاد را طی کردم اما بعد از آن مدت دوباره به موادمخدر روی آوردم. تا اینکه مادرم مثل یک فرشته نجات به کمکم آمد. او با خودش یک نگهبان آورده بود و گفت از این به بعد تو دایما تحت نظر و کنترل هستی. یا با روش من ترک می‌کنی و یا هرگز نمی‌توانی ترک کنی. باید به برنامه تلویزیونی بروی و بگویی که ترک می‌کنی، من می‌خواهم دخترم به زندگی برگردد. می‌خواهم برق سلامتی را در چشمانت ببینم. من برای پرورش تو تلاش کردم و این دختری نیست که من بزرگ کردم و من همان دختر را می‌خواهم. همین امروز باید تصمیم‌ات را بگیری! مادرم از من خواست برای بازتوانی اقدام کنم و در مورد همسرم با ذهنی باز تصمیم بگیرم. بالاخره همان روز موعود و تصمیم‌گیری عظیم رسید. من از خدا خواستم به من قدرت بدهد تا از این ازدواج دست بکشم و پشت سرم را هم نگاه نکنم و این کار را کردم. در سال 2006 به لس‌آنجلس رفتم و هیچ‌گاه به آن خانه برنگشتم و تمام منزل، وسایل و اتومبیل را فروختم و از شر تمام آن خاطرات بد راحت شدم.

در این زمان باخواست خودم و اقدام مادرم قویا می‌خواستم همه چیز تمام شود. زندگی مشترک دردناک و مواد مخدر. در تمام این مدت دایم دعا می‌خواندم و مادرم نقش یک مبارز سلحشور را بازی کرد که به من می‌گفت: «همین حالا با مواد برای همیشه خداحافظی کن.» من بدون اطلاع افکار عمومی از همسرم جدا شدم تا دخترم بیش از این توهین، خشونت و ناراحتی را با چشمان خود نبیند. اگر چه او بعدا بارها تصویر پدرش را در اینترنت می‌دید و همچنان ناراحت می‌شد. پدرش هیچ‌گاه به سراغ او نیامد. با اینکه به او گفته بود می‌آید و او دیگر تمام امیدش را به حمایت من بسته بود و من هم امیدم را به حمایت خدا. قدرت و نیرویی که خداوند دارد قوی‌تر از هر نیروی دیگری است. قدرت خدا باعث شد تصمیم جدی بگیرم. تمام خانواده‌ام از من پشتیبانی و برایم دعا می‌کردند. مردم وقتی مرا می‌دیدند استقبال کرده و منتظر شنیدن آهنگی تازه بودند. من گرمای محبت آنها را احساس می‌کردم.

از اینکه یک مادر بودم و پرورش دخترم را به عهده داشتم لذت می‌بردم و برای آنکه همیشه حامی او باشم باید سالم می‌بودم درست مثل مادرم که همیشه حامی من بوده است. من و دخترم به وجود هم افتخار می‌کنیم. اگر توانستم دوران بازتوانی را طی کرده و اعتیادم را ترک کنم به خاطر خانواده و بستگانی است که همیشه از من حمایت کردند و من هم این حمایت را از دخترم دریغ نمی‌کنم. من به طور کامل اعتیادم را ترک کرده‌ام و مطمئن هستم دیگر هیچ‌گاه این ماجرا تکرار نمی‌شود چون اصلا برای مصرف مواد تحریک و ترغیب نمی‌شوم. من قدرتی عجیب پیدا کردم و آن را با دنیا عوض نمی‌کنم

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

www.seemorgh.com/culture

منبع: salamatiran.com

 

مطالب پیشنهادی:

افراد مشهور دو قطبی: آیا این بیماری آنها را خلاق کرده؟!

حوادث و سوانح تلخ سینمای ایران

نسخه‌ی سینمایی برای اپیدمی ‌بحران هویت

رضا کیانیان: بازیگران صاحب ندارند!

راهنمای دیدن فیلم برای وقت‌هایی که مریض هستید!!

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا