تجربه شخصی صدرعاملی در ساخت «هرشب تنهایی»
برادر 23 سالهام سرطان داشت
«هر شب تنهایی» آخرین فیلم به نمایش درآمده از رسول صدرعاملی، کارگردان فیلمهایی چون «من ترانه پانزده سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» است….
این فیلم روایت زن و شوهری است که با هم به سفری زیارتی میروند در حالی که زن از نوعی سرطان پیشرفته رنج میبرد و امیدی به بهبود ندارد. آنچه پای «سلامت» را به گفتگو با صدرعاملی درباره این فیلم باز کرد، نشان دادن بعد حساسی از رابطه بین بیمار و نزدیکاناش بود وقتی که هر دو از فهم زبان هم دیگر در عین علاقه و دوستی و عشق باز ماندهاند؛ نکتهای بسیار حساس که صدرعاملی با ظرافتهای کارگردانی خودش و همراهی فیلمنامهای خوب آن را به نمایش گذاشته است. گفتگوی کوتاه ما را با این کارگردان درباره این فیلم میخوانید.
شما در فیلم «هر شب تنهایی» با نگاهی دقیق به رابطه بین بیمار و اطرافیاناش پرداختهاید. برای رسیدن به این نگاه و تجربه چه کارهایی صورت گرفت؟ آیا تجربه شخصیتان بود یا تحقیقی انجام دادید؟
هر دو! من وقتی میخواستم قصه این فیلم را کار کنم با یک زن و شوهر که همین مشکل عطیه و شوهرش را داشتند و یک مادر و پسر که پسر این بیماری را داشت ارتباط برقرار کردم و به غیر از اینها خود من برادر جوانی داشتم؛ 23 ساله که دو سال و نیم درگیر بیماری سرطان بود و با اینکه من مدام با او در ارتباط بودم تازه روزهای آخر به این نتیجه رسیدم با او چگونه باید برخورد میکردم. طی همان روزها بود که به این نتیجه رسیدم وقتی کسی بیمار میشود، همه میروند توی صف عیادتکنندهها که با انگیزههای مختلف به سمت بیمار میآیند و هر کدام با درک و بینش و دانش خودشان میخواهند به فرد بیمار کمک کنند و به او روحیه بدهند.
این واکنش را به واسطه تجربه خودتان خوب میبینید یا بد؟
در جای خودش خیلی خوب و انساندوستانه و لازم است اما… وقتی کسی دچار این بیماری سخت میشود در رابطههای نزدیکاش مثلا در رابطه با شوهرش؛ مادرش؛ فرزندش و… دنبال کسی هست که تو صف عیادتکنندهها نباشد!
چیزی که عطیه از شوهرش میخواست!
بله، بیمار دیگر از آن فرد دلسوزی نمیخواهد او میخواهد که درک بشود و توقع درک شدن دارد. دلاش میخواهد با آن آدم راز و رمزهایی را داشته باشد که با دیگران ندارد! خیلی وقتها ما معنای درک و دلسوزی را با هم اشتباه میگیریم.
نکته جالبی بود. در آن موقعیت اکثر گفتگوها با فرد بیمار مثل هم میشوند؛ اینطور نیست؟!
بله و این بیمار را اذیت میکند؛ در فیلم «هر شب تنهایی» پزشکی بود که به شوهر عطیه زنگ میزد و درباره عطیه با هم حرف میزدند و این تماس عطیه را اذیت میکرد.
چرا؟
چون یک جایی این آدم میخواهد رمز و رازهای خودش را با شوهرش یا با نزدیکترین آدم با خودش داشته باشد؛ با کسی که یک عمر تلاش کرده و میخواسته با او همراه باشد و من سعی داشتم این موضوع را پررنگ نشان بدهم و در این زمینه الگوسازی کنم چون به نظرم خیلی مهم است؛ تا آن جایی که در فیلم میبینیم عطیه به حمید میگوید: «من اگر مریض هم نبودم یک روز صبح بیدار میشدم؛ چمدونم را میبستم و میرفتم…» عطیه یک درککننده میخواهد، کسی که او را بفهمد نه فردی که مثل دیگران با او رفتار کند.
گفتید در این زمینه میخواستید الگوسازی کنید. فکر میکنید موفق بودید؟
تا حدودی بله! هر چند باورپذیری الگوسازیهای بیمار کار خیلی سختی است و با چهار تا شعر و شعار و زیرنویس نمیشود، این کار را در زمینه سلامت انجام داد اما همه تلاشمان را کردیم نه فقط در حیطه بازی که در صحنهپردازیها؛ دیالوگها و… کاری که توی من ترانه پانزده سال دارم هم انجام دادم و ترانه شد شخصیت آرمانی خیلیها که آرزو میکردند ای کاش ما دخترهایی با این رفتار داشته باشیم.
موضوع دیگری که توی «هر شب تنهایی» خیلی به آن پرداخته شده بود (با توجه به اینکه بیشتر سکانسها در یک فضای مذهبی یعنی حرم امام رضا گرفته شده بود) باور بود و امید و ناامیدی و باور نداشتن! این مساله را در تحقیقهایی که قبل از ساخت فیلم – حتی در رابطه با بیماری برادرتان- انجام دادید چه جوری میدیدید؟
همه این افراد به مرحلهای میرسند که انگار به یک دیواری بر میخورند؛ به یک دیوار بنبست و توی این مرحله نجاتدهنده آنها فقط باورهایشان میتواند باشد؛ باورهایی که فرد را پناه میدهند؛ به آشفتگی ذهنیاش سامان میدهند… خود من چند نامه از افراد مختلف داشتم که «هر شب تنهایی» را دیده بودند و یا کسی را از دست داده بودند و یا خودشان مشکلی در این باره داشتند؛ همه این افراد گفته بودند ما نه عارفیم و نه سالک و نه از عرفان چیزی میدانیم اما با دیدن فیلم شما فهمیدیم چطور میشود به سمت پذیرفتن بیماری و یک وضعیت و تلاش برای قرار گرفتن در بستر طبیعی زندگی و کائنات رفت؛ چیزی که در داروها و درمانها وجود ندارد و نمیتوان پیدا کرد… اتفاقی که برای عطیه افتاد وقتی به سمت عواطف واقعی خودش رفت و گرمای دستهایی را حس کرد که وجود داشتند و دروغ نبودند.
خود شما به این باور داشتن چهقدر اعتقاد دارید باوری که با خودش امیدواری به همراه میآورد و میتواند شفادهنده باشد؟
خیلی زیاد! من روانشناس نیستم اما معتقدم در هر شرایطی در جستجوی هر چیزی که باشی آن را پیدا میکنی و به دست میآوری؛ سلامتات را هم دوباره پیدا میکنی اگر علت درست بیماری را درک کنی و اگر در جستجوی سلامت باشی!
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: salamatiran.com
نگاهی به فیلم «هر شب تنهایی»
5 نفر از دیوانهترین بیمارهای روانی در فیلمهای هالیوود!! (+عکس)
چهرههای سینمایی و حوادث تلخ زندگیشان
فیلمی خوشساخت برای روان درمانی افراد به شدت افسرده
اشتباهات فاحش پزشکی سریال دلنوازان!