طـلا و مـس و اماس
گپی با همایون اسعدیان کارگردان «طلا و مس»؛ از فیلم تا سلامت
فیلم «طلا و مس» داستان طلبه جوانی است که همسرش به بیماری اماس مبتلا میشود و زندگی محقر او با دو فرزند به سراشیبی سخت یک بحران میافتد، یک بحران نه چند بحران! بحران بیپولی، بحران گرفتن درس طلبگی یا افتادن به خاکی جاده و باختن… اما دلیل اصلی ما برای رفتن به پای میز مصاحبه با آقای همایون اسعدیان، کارگردان فیلم، به جز همه اینها بر میگشت به بیماریای که پایه همه این بحرانها روی آن قد علم میکند: بیماری «اماس» که زهرا سادات –نگار جواهریان – مادر خانه به آن مبتلا میشد….
اسعدیان که بنا بر گفته خودش– و البته مخاطبانی که فیلم ساده و عاشقانه و البته اخلاق مدارانه او را دیدهاند – میخواسته یک فیلم اخلاقی بسازد، دنیا را از پنجره احساس نگاه میکند و میگوید: «همه ما برای زندگی به دوست داشتن و دوست داشته شدن احتیاج داریم؛ به اینکه ببینیم در بحرانی کسی هست که به ما کمک میکند و ما را تنها نمیگذارد.»
در کارنامه کاری اسعدیان، به غیر از کارگردانی فیلمهایی چون نیش، مرد آفتابی، شب روباه، شوخی، آخر بازی، بچههای خیابان و…دستیار کارگردانی فیلمهای روز فرشته، دو همسفر، زیر بامهای شهر و عکاسی فیلمهای جهیزیهای برای رباب، صعود، غریبه و مار و… هم دیده میشود.
در مصاحبهای که با تهیهکننده فیلم– آقای منوچهر محمدی –انجام شده بود خواندم که قرار بوده بیماری زهرا سادات (نگار جواهریان)، بیماری کلیه باشد اما بنا بر پیشنهاد شما تبدیل میشود به بیماری اماس؛ چرا؟
خب دلیل این موضوع برمیگردد به اینکه در فیلم طلا و مس نقش اول که طلبه جوانی قرار بود درس اخلاق و زندگی را بگیرد و من فکر کردم این موضوع با اینکه زهرا سادات بیماری کلیه داشته باشد جور در نمیآید. به نظر من خرید و فروش کلیه یک عمل غیراخلاقی در هر حالتی است حتی اگر خریدار و فروشنده کلیه هر دو در حالت اضطرار باشند.
به هر حال این اتفاق باید بیفتد تا دو زندگی نجات پیدا کند؛ یکی از لحاظ مادی و یکی از لحاظ اقتصادی؟!
شاید حرف شما درست باشد اما من به شخصه با این موضوع مشکل دارم چه خریدار باشم و چه فروشنده. اگر خریدار باشم دارم تکهای از وجود یک فرد را در قبال پول از او میگیرم در حالی که میتوانم این پول را به او بدهم و یا اگر هم فروشنده باشم باز دارم تکهای از وجودم را با پول معاوضه میکنم.
نمیخواستیم در این مورد بحث کنیم اما واقعا کسانی که این کار را میکنند در حالت اضطرار هستند و در این شرایط نمیتوان اسم کار غیراخلاقی روی این عمل گذاشت.
من هم نمیگویم این افراد کار غیراخلاقی انجام میدهند. درباره خودم میگویم که اگر در این شرایط قرار بگیرم از خانوادهام کلیه میگیرم یا اگر عضوی از خانواده کلیه بخواهد من به او کلیه میدهم و اگر شرایطاش را داشته باشم حاضر به خرید کلیه در قبال پول نمیشوم.
پس برگردیم به فیلم طلا و مس… به هر حال بیماری کلیه جای خودش را به بیماری اماس داد؟
بله، البته بعد از سه ماه تحقیق درباره بیماری کلیه.
با بیماری اماس آشنایی داشتید؛ مثلا کسی را میشناختید که این بیماری را داشته باشد؟
نه خیر… تازه وقتی بیماری را انتخاب کردیم شروع کردیم به تحقیق کردن و با مراکز مختلف و پزشکان ارتباط گرفتن و اتفاقا دیدیم این بیماری خیلی میتواند به ما کمک کند چون ویژگیهایی داشت که به نوعی دست ما را در فیلم باز میگذاشت برای مانور دادن و مثل بیماریهای دیگر نبود که کاملا دست ما را در پرداخت و به تصویر کشیدن ببندد.
دقیقا چه ویژگیهایی؟
یکی اینکه لزوما هیچ بیمار اماسی دقیقا شبیه بیمار دیگری نیست در حالی که اکثریت بیماران کلیه ویژگیهای مشابه دارند، حتی زمان تحقیق به ما گفتند هر فردی که اماس دارد میتواند ویژگیهای خاص خودش را داشته باشد حمله این بیماری در افراد مختلف فرق میکند داروها فرق میکند و حتی روحیه افراد هم در بروز بیماری باعث تفاوت آن با دیگران میشود و حتی تا حدود زیادی برای پزشکان هم ناشناخته است و این باعث میشد اگر حرکتی در طول فیلم بود که دقیقا با وضعیت بیمار شبیه نبود مورد توجه قرار نمیگرفت.
به شخصه برایتان مهم بود که تصویر درستی از یک بیمار را نشان بدهید؟
این سوال را میپرسم چون بعضی از همکارهای شما خودشان را به این قضیه متعهد نمیدانند که اگر بیماری را انتخاب میکنند حداقل در نمای ظاهری به شکل درست و اصولی آن را نشان بدهند.
بله، برای ما مهم بود چون اصلا یکی از دلایلی که بیماری کلیه رد شد همین موضوع بود. ما بعد از انتخاب اماس هم تحقیقات و ارتباطمان را با مرکز اماس ایران و شخص دکتر صحراییان که خیلی کمک کردند ادامه دادیم. در بعضی مراسمی که بود شرکت کردیم و خانم جواهریان با افرادی که این بیماری را داشتند ارتباط میگرفتند و حتی هنوز هم این ارتباط برقرار است. چند وقت پیش جشنی در مرکز اماس بود و از ما هم دعوت شده بود که رفتیم و فیلم نمایش داده شد و بیماران اماسی هم حضور داشتند و از اینکه فیلمی با این موضوعیت ساخته شده ابراز خوشحالی میکردند و جالب اینجا بود که بعد از نمایش فیلم ما با موردی روبهرو نشدیم که به ما بگویند جایی از فیلم مشکل دارد چون دیدگاه من این است که تا آن جایی که امکان دارد باید تلاشمان را بکنیم تا فیلم –البته اگر قرار است فیلم سریالی باشد – مطابق با حقیقت باشد، مثل وقتی که ما در حال ساخت یک فیلم تاریخی هستیم. در پروسه ساخت فیلم تاریخی میشود گفتگوی خصوصی فلان شخص را بر اساس تصورهای ذهنی ساخت اما نمیتوان کل حقیقت را تغییر داد. درباره ساخت فیلمهایی با موضوعیت بیماریها هم همینطور است و نمیشود کلیتی که از بیماری نشان داده میشود اشتباه باشد که به مخاطب اطلاعات غلط بدهد مگر اینکه فیلم ساختاری فانتزی داشته باشد و مخاطب هم از آن انتظار دادن اطلاعات نداشته باشد.
گفتید بحث اخلاقی برایتان خیلی مهم بود و…
ببخشید من یک توضیح دیگر هم دارم. سلامت: خواهش میکنم…
اصغر فرهادی زمانی که داشت فیلم رقص در غبار را کار میکرد من مشاور کارگردان و جزو تهیهکنندگان کار بودم. کل ماجرا درباره انگشت شخصی بود که مار نیش میزند و میخواستند این انگشت را پیوند بزنند. در جریان تحقیقات یک روز آقای فرهادی به اتفاق دستیارشان رفتند یکی از همین مراکز سم مار و با حال خیلی بد برگشتند و گفتند که ما پرسیدیم و گفتند امکان پیوند انگشتی که مار نیش زده وجود ندارد و حتی اگر پیوند بخورد کارایی ندارد. من آن جا به اصغر گفتم: «چند نفر این قضیه را میدانند؟!» گفت: «یعنی چی؟» گفتم: «این قضیه خیلی تخصصی است و اصلا عمومیت ندارد. مگر چند نفر از مخاطبان ما قرار است با چنین اتفاقی روبهرو بشوند؟»
تازه در آن فیلم این قضیه مارگزیدگی خیلی جنبه نمادین میگرفت و مساله پزشکیاش دیده نمیشد.
زنده باشید! دقیقا همین چیزی که گفتید. اما ما وقتی داریم یک بیمار کلیوی را نشان میدهیم، بیماریای که خیلیها از آن اطلاع دارند نمیتوانیم در اصل قضیه دست ببریم و بگوییم طرف 80 درصد کلیه ندارد، دیالیز هم نمیشود و دارو گیاهی میخورد و خوب هم میشود…
گفتید میخواستید یک بحث اخلاقی را مطرح کنید… چرا این بحث باید توی فضایی مطرح میشد که یک بیمار حضور دارد؟! چون اکثریت ما رفتارمان به هر حال با بیمار خیلی بهتر از یک آدم سالم است.
توی فیلم طلا و مس اصلا به اماس بهعنوان بیماری نگاه نشده بود بلکه یک بحران بود… ما آدمها همیشه در بحران است که خودمان را نشان میدهیم… من و همسرم ممکن است زندگی خیلی عاشقانهای داشته باشیم اما یک روز یکی از ما تصادف میکند و از گردن به پایین فلج میشود از حالا به بعد است که ما با رفتارثابت میکنیم کی هستیم؟ واقعا عاشق هم هستیم یا نه؟! نمیخواهم تعیین تکلیف برای کسی بکنم اما این بحرانها است که ذات وجودی مارا نشان میدهد.
اما گاهی این رفتار لطیف از طرف بیمار ترحم تعبیر میشود؟
دقیقا توی فیلم هم این حرف را از زهرا السادات میشنویم که به شوهرش میگوید: «فکر میکنی بچهام؟! نمیفهمم دلات برام میسوزه!»
خب این موضوع بد نیست؟ بد نیست که توی زمانهای عادی با هم این قدر خوب نیستیم و به قول معروف هوای هم را نداریم و بعد با پیش آمدن یک بیماری رفتارمان آنقدر تغییر میکند که تعبیر به ترحم میشود؟
من این قضیه را بد نمیدانم و فکر هم میکنم هر بیماری به این حس احتیاج دارد حتی اگر به شیوهای ترحم باشد و اتفاقا منتظر است ببیند ما این رفتار را با او داریم یانه؟!
مثل وقتی که زهرا سادات با شوهرش درباره زن گرفتن دوبارهاش بعد از مرگاش حرف میزند…
بله، اما ته دلش نمیخواهد این اتفاق بیفتد و میخواهد جواب منفی بشنود… اینکه قصه است اما مجتبی راعی برایمان داستان زندگی یکی از سرداران سپاه را تعریف میکرد که اتفاقا سمت بالایی را هم داشته اما بعد از تصادف همسرش و قطع نخاع شدن از گردن، همه این سمتها را کنار میگذارد و به مراقبت از همسر و انجام دادن کارهای خانه، حمام بردن، نظافت و آشپزی و… مشغول میشود. کدام یکی از ما هست که از شنیدن این داستان خوشحال نشود؟ اما مهمتر این است که کدام یک از ما هست که مرد یا زنِ عمل کردن به این قضیه باشد؟!
به نظر میرسد به این قصهها خیلی فکر میکنید و این فقط به خاطر طلا و مس و داستان اخلاقی احساسی آن نیست.
همین طور است… ما میگوییم منطق خوب است اما خیلی وقتها احساسی عمل میکنیم. منطق به ما میگوید برای همسر بیمارمان پرستار بگیریم و خودمان برویم سراغ زندگیمان اما احساس میگوید نه، خودم میخواهم از او مراقبت کنم. ما همه برای ادامه زندگی به این احساس، به این دوست داشتن احتیاج داریم. به اینکه ببینیم در بحران کسی هست که به ما کمک میکند و ما را تنها نمیگذارد. قضیه خیلی بزرگتر از اینهاست. ماتنهاییم! ما در جهان هستی تنهاییم اما با وجود این تنهایی چه چیزی مارا زنده نگاه داشته؟ دوستیهایمان، رفاقتهایمان… غیر از این است که همیشه میخواهیم کسی مارا دوست داشته باشد یا ما کسی را دوست داشته باشیم؟ غیراز این است که این چیزها ما را سرپا نگاه داشته؟!
سلامت بودن هم یک جور سر پا بودن است. قبول دارید؟
بله. سلامت روانی ما است که ما را زنده نگاه میدارد… بالاخره من را کشاندید توی بحث سلامت؟!
خودتان که دیدید، پیش آمد!
بله خب…من درباره سلامت فیزیکی نمیتوانم حرف بزنم یا نظری را بدهم اما درباره سلامت روانی میتوانم بگویم که ما هر روز آدمهایی را میبینیم که نمیتوانیم تشخیص بدهیم چه مشکل جسمی دارند اما به وضوح میبینیم که مشکل روانی دارند. کافی است وقتی یک اتوبوس در حال حرکت است شما به چهره آدمهایش نگاه کنید… همه گرفته، خموده، خسته! متاسفانه اکثریت ما بیماریم چون داریم تنشها و بحرانهای زیادی را تحمل میکنیم این جا است که به همدیگر میگوییم پیر شدیم و نمیدانیم چرا؟! نمیفهمیم همین تنشها دارند ما را پیر و مریض میکنند…شبها خواب آرام نداریم و با خودمان میگوییم فردا چه اتفاقی قرار است بیفتد؟!
حالا که خودتان بحث سلامت روان را باز کردید، یادم افتاد شما توی معدود نقشهایی که بازی کردید یک نقش روانپزشک هم بوده است؛ درست است؟
بله، توی مجموعه بیگناهان دوست عزیزمان آقای احمد امینی که خیلی هم کوتاه بود.
خودتان هیچوقت به روانپزشک یا روانشناس یا مشاور مراجعه کردید؟
نه.
چرا؟ اعتقاد ندارید یا اینکه پیش نیامده؟
نه… نمیدانم. شاید باور نداریم، شاید نمیشناسیم این مقوله را و شاید نمیتوانیم حتی به خودمان اجازه بدهیم که پیش یک روانپزشک یا روانشناس از درونیاتمان بگوییم و این یک مقوله فرهنگی است که با نگاه کردن به تفاوت خاطرهنویسیهای غربیها و شرقیها هم مشخص میشود. آنها خیلی راحت و بیدغدغه از خودشان و اشتباهاتشان و حسهایشان حرف میزنند اما ما نمیتوانیم حتی در خلوت این کار را بکنیم. خود من که نمیتوانم و قطعا در زندگی من هم مثل خیلیها چیزهایی وجود دارد که با من به گور خواهد رفت و نزدیکترینها هم از آن با خبر نمیشوند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: salamatiran.com
مطالب پیشنهادی:
عکسهای صحنه و پشت صحنه فیلم «طلا و مس»
گفتوگو با سحر دولتشاهی درباره بازی متفاوتش در «طلا و مس»
«طلا و مس»؛ جمع و جور اما پر حس و حال
تجربه شخصی صدرعاملی در ساخت «هرشب تنهایی»