چهره ها

پزشکی روح در سخنرانی پادشاه

سخنرانی پادشاه، فیلم برگزیده اسکار 2010 محصول بریتانیا بر پایه فیلمنامه دیوید سایدلر توسط تام هوپر ساخته شده است. فیلم درباره بخشی از زندگی جورج ششم، پادشاه بریتانیاست که دچار لکنت زبان بود.
جدا از جنبه های سینمایی فیلم برگزیده اسکار، می‌توان از منظری دیگر به داستان فیلم نگریست. از این منظر، می‌توان به سیر درمان پادشاه توسط پزشک (گفتاردرمان) اشاره کرد. تلاش درمانگر از زدودن تفاوت های فاحش خود و پادشاه آغاز می‌شود و در ادامه که هنوز زیر بار باورهای سنگین تفاوت طبقاتی قرار دارد نسبت به این باورها واکنش نشان می‌دهد. جالب آن که فیلم در فضای کشوری به نقد باورهای خشک و مسلط اجتماعی بر زندگی می‌پردازد که سرآمد نگرش هایی با محوریت طبقات اجتماعی است و در این باره شهره عام و خاص است.

 

 در دنباله درمان، بیمار پی می‌برد در صورتی که خود صدای خود را نشنود می‌تواند از لکنت نجات یابد، اما چگونه می‌توان به این توانایی دست یافت. این معجزه درمانگر، باعث ادامه رابطه بیمار با او شده و به او اجازه می‌دهد تا مسیر درمان را با نرمش های گفتاری پی بگیرد.
 درمانگر، در حالی که به تمرینات ادامه می‌دهد سعی بر آن دارد که با دستیابی به شناخت بیشتر از شخصیت بیمار خود، به علت اصلی مشکل دست پیدا کند. در واقع در قصه، از تمام روش های درمانی در کنار هم به عنوان مکمل هم، سود برده می‌شود، اما هرگز از کاوش برای یافتن عمق مساله غفلت نمی‌شود. به بیان دیگر در عین حال که به سطح مشکل پرداخته می‌شود و سعی در حل سطحی مساله می‌شود به سابقه ایجاد آن در خاطرات کودکی و لطمه هایی که بیمار از پرستار برادر خود خورده است اشاره می‌شود. این گونه است که مشخص می‌شود سوژه، تا چه حد موشکافانه انتخاب شده است.

 

 کسی که در آستانه بالاترین مقام های اجتماعی قرار دارد، در کودکی آنچنان بی پناه و تنهاست که برخورداری از امتیازات اجتماعی کمترین تاثیری در رفع این بی پناهی و ستمدیدگی نمی‌تواند داشته باشد. همچون غولی است که از بیرون غیرقابل نفوذ و شکست می‌نماید، اما از درون به حدی آسیب پذیر است که نمی‌توان تصور کرد و شاید به گونه ای این غول گونگی و پیله بافتگی نیز ناشی از ترس این آسیب پذیری باشد.
 درمانگر کم کم روی لبه تیغ، طرد یا پذیرش بیمار قرار می‌گیرد. به گونه ای که در یک مقطع حساس، بیمار دوباره به چنگ پیله های توهم بافته شده از موقعیت اجتماعی خود فرو می‌غلتد و پشت آن، آسیب دیدگی و عدم توانایی خود را پنهان می‌کند، اما این زمان، انصاف و کمی ‌خودآگاهی است که به کمک بیمار آمده و او را به دامان درمانگرش باز می‌گرداند.

 

 اینجاست که درمانگر چون روانکاوی که تنها به عنوان یک یاری رسان در خدمت توانمندسازی بیمار گام برمی‌دارد شفاف و بی پیرایه، به ترس و دلیل ترس و تسلیم بیمار به سلطه گری چون برادر اشاره می‌کند و از بیمار می‌خواهد با آن آگاهانه روبه رو شده و بیندیشد، باشد که حقیقت او را آزاد کند. این گونه است که علت بیماری از شکل ناخودآگاه درآمده و بیمار در جهت آگاه شدن از آن پیش می‌رود، اما قصه این فرآیند را بسیار ساده لوحانه، بدون زحمت و بی دردسر نمی‌داند و رسیدن به آگاهی شفابخش را دارای مراحلی می‌داند که برای بیمار تا پایان داستان نیز کامل نمی‌شود و نیاز به یاری درمانگرش دارد.
از سوی دیگر واکاوی شخصیت طبیب ماجراست. بازیگر استرالیایی که در حرفه خود موفق نیست سعی نمی‌کند که این عدم موفقیت را با پناه بردن به شغل دیگری از یاد ببرد.

 او که جهت توفیق در بازیگری، در دوره های فن بیان و تسلط به گفتار به مهارتی استادگونه دست یافته است پس از جنگ و صدمات گفتاری که بر سربازانی چون او وارد آورده است به شکل تجربی به درمان روی آورده است و از آنچه علاقه داشته برای کمک به آسیب دیدگان استفاده می‌کند.

 او کسی است که به الیناسیون (بیگانگی) دچار نشده است و با وجود این که به علت درآمد ناکافی نمی‌تواند منشی داشته باشد به این راز پی برده است که کار فعالیتی است که با هستی او درمی‌آمیزد و آن را پرورش می‌دهد.
 کار برای او تنها راهی برای امرار معاش نیست. تعریف کار از نظر او انفعالی نیست که فقط منجر به ثروت شود بلکه مشارکتی فعالانه در جامعه انسانی است که به رشد و تعالی بینجامد.

 

 بنابراین به جزئی ترین علایق فرزندانش احترام می‌گذارد و با آنان ساعات خوشی را سپری می‌کند، در حالی که این روش استفاده از آزادی را به آنها می‌آموزد. این گونه است که با این که از محیط خود متاثر است و به هیبت شاهزاده دچار می‌شود، اما به دلیل این که از نظر انسانی خود را در حال رشد می‌بیند سعی می‌کند تا به بیمارش کمک کند تا از برج عاج توهمات اجتماعی اش خارج شده و با تنهایی و ترس و سرگردانی خود مواجه شود.
جالب آن که همان گونه که از او انتظار می‌رود از روشی استفاده می‌کند که به خود او کمک کرده تا خودش باشد. او از میان 2 روان شناس یعنی روان شناسی که به انسان به عنوان موجودی حائز توانایی های بالقوه می‌نگرد که باید دست به کار شکوفا کردن توانایی هایش باشد و روان شناسی که انسان را هنگامی‌سالم می‌داند که با شرایط و هنجار های پیرامون هرچه سازگارتر است، نخستین را برگزیده است. از نظر او که با مهارتی بالاتمام روش های روان شناسانه را به کار می‌گیرد، روش درمان، سازگاری بی حد و حصر با دنیا و ارزش های پیرامون نیست. آنجا که پای رشد در میان است گزینه ای انتخاب می‌شود که هرچند ناسازگار با قوانین محیطی باشد ولی به شکوفایی بینجامد.

 

 او خاصیت انعطاف پذیری و کشسانی روحی انسان را بی حد و حصر نمی‌داند و به جای آن که به بیمارش روش کنار آمدن با شرایط را بیاموزاند، مبارزه را آموزش می‌دهد.
 به او یاری می‌رساند که چشم در چشم ترس هایش، به آنها بیندیشد و از آنها آگاه شود تا نمود آن در کلامش کمرنگ و کمرنگ تر جلوه کند تا جایی که با آگاهی کامل از آن، به درمان کامل نائل شود.
    

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا