امیرحسین رستمی: میخواستند سیگاری ام کنند؛ من ترکشان دادم!
ابتدا از همان بچههای فامیل که همگی از من بزرگتر بودند بازی را یاد گرفتم، عاشق توپ تنیس بودم و شاید این علاقه باعث شد خوب پیشرفت کنم. از کلاس پنجم دبستان بود که پدرم برایم مربی گرفت و به صورت حرفهای و آکادمیک تنیس را ادامه دادم. یکی از بهترین دوستانم را از همان کلاسها دارم؛ دوستی که سالهاست در زندگی من هست به نام رضا دهقان، هر2 چپدست بودیم به همین علت مربی به ما جداگانه آموزش میداد و ما همبازی هم شدیم.
تنیس در زندگی شخصی خودت هم تاثیری داشته؟
خیلی تاثیر داشته و دارد به غیر از پیدا کردن دوستان خوب، آرامشی به من میدهد که کمتر جایی میتوانم آن را بهدست بیاورم، به همینخاطر وقتی سرکار نباشم قطعا در زمین تنیس هستم.
مسابقه دادن را دوست داری یا دوستانه بازی کردن؟
بازی دوستانه و 2 نفره تنیس را خیلی بیشتر از مسابقه دوست دارم و آن را ترجیح میدهم. در مسابقه حرفهای به دنبال گرفتن امتیاز و شناختن نقاط قوت حریف هستیم و هر موقع آدم دنبال چیزی باشد از لذت اولیه کم میشود. در تنیس هم همینطور است. البته این نظر شاید شخصی باشد، بهنظر من وقتی 2 نفر رالی میکنند یعنی توپ را ردوبدل میکنند به دنبال این هستند که بازی قطع نشود و مراعات حال همدیگر را میکنند و بازی قشنگتر میشود، شاید چون خیلی آدم جنگجویی نیستم و اهل صلح و آرامش هستم این نوع بازی را بیشتر میپسندم.
شنیدیم که تکواندو هم کار میکردی! چرا این رشته را انتخاب کردی؟!
در کنار تنیس که یک ورزش آرامشبخش است مجبور شدم تکواندو را هم یاد بگیرم. میگویم مجبور، چون خودم اصلا علاقهای به این ورزش نداشتم. شروع این ورزش به این علت بود که در دوران دبستان خیلی کتک میخوردم و پسربچه مظلومی بودم، همین باعث شد مسوولان مدرسه با پدرومادرم صحبت کنند و تصمیم بگیرند یک ورزش رزمی یاد بگیرم که بتوانم از خودم دفاع کنم و آنقدر کتک نخورم و همزمان که تنیس بازی میکردم، تکواندو را هم ادامه دادم و وقتی میخواستم دیپلم بگیرم، کمربند مشکی دان یک را هم گرفتم اما هیچوقت از آن لذت نبردم. فقط وقتی در زمین تنیس یا استخر آب هستم از بودنم و فعالیتم لذت میبرم.
پس تکواندو مانند تنیس در روحیه شما تاثیر نگذاشته؟
بیتاثیر هم نبوده. تکواندو یک اعتماد بهنفس خاصی به من داد و باعث شد از جنگ و دعوا نترسم به هرحال در زمان ما، بچههای ابتدایی یک حالوهوای خاصی داشتند و دعوا کردن جزئی از وجود تمام پسرها در این سنوسال بود و دعواکردن، تبدیل به یک مساله عادی شده بود البته همین الان هم وقتی مدرسه پسرها تعطیل میشود این صحنهها دیده میشود! شاید خانواده من یکمقدار با ترس با این قضیه برخورد کردند، به هرحال بعد از گذراندن دوران ابتدایی همه عاقلتر شدیم و دعواها کمتر شد. با اینکه تکواندو را یاد گرفتم، اما هیچ وقت از آن استفاده نکردم! کلا آدم ماجراجویی نبودم، تازه اگر هم موقعیتی پیش میآمد چون میدانستم میتوانم فضا را به نفع خودم تغییر دهم، تمام تلاشم را میکردم که خودم را درگیر نکنم، حتی به طرف میگفتم خیلی خب، حق با توست، خداحافظ! این همان اعتماد بهنفسی بود که تکواندو به من داده بود. سالها بعد وقتی دانشجو شدم، چندبار اتفاق افتاد از دفاع شخصی و مبارزه استفاده کردم؛ یک شب در مسیر دانشگاه (ورامین به تهران) در یکی از فرعیها 2 تا ماشین راه را روی ماشین من و دوستانم بستند، چندنفر پیاده شدند که سر و وضع عجیب و غریبی داشتند! آنجا دیگر مجبور شدم از چیزهایی که بلد بودم استفاده کنم و این کار را کردم تا فرصتی به دوستانم بدهم آنها هم برای مبارزه و پیدا کردن وسیله دفاعی آماده شوند و از کاری که کردم خیلی راضی بودم و هستم (خیلی حال کردم!)
یک پسر دارید در حالی که اصلا به شما نمیآید که پدر باشید؟
خیلیها به من میگویند که اصلا بهم نمیاد که حتی ازدواج کرده باشم اما من یک پسر دارم به نام آرشیا که تصمیم دارم به شکل خیلی حرفهای به او آموزش تنیس بدهم، آرشیا تمام زندگی من است، هر چند قبل از تولدش اصلا علاقهای به بچه نداشتم اما کمکم خودش را در دلم جا کرد.
چند سالگی ازدواج کردی؟
سال 77 ازدواج کردم، آنموقع 24 سالم بود، یعنی الان 36 سال دارم، در مقایسه با دوستانم خیلی زود ازدواج کردم. البته به نظر خودم که دیر هم بود، چون میخواستم زودتر ازدواج کنم؛ وقتی 20 سالم بود تصمیم گرفتم ازدواج کنم چون زیاد اهل جوانیکردن نبودم مخصوصا به این شکل که جوانهای امروز جوانی میکنند، مانند میهمانی رفتنها، شبنشینیهای طولانی و…، به قول بچهها من از اول بابا بودم! دوست داشتم وقتی کارم تمام میشود بروم خانه، نه اینکه مانند بیشتر همسنوسالهای آن موقعام بروم دنبال تفریح کردن، زندگی و ازدواجم مانند دانشگاه رفتنم بود که در 6ترم تمام کردم؛ کاری که قبل از من کسی انجام نداده بود!
ازدواج چیزهایی را که میخواستی بهت داد؟
همیشه دوست داشتم و دارم برنامههایم روی غلتک و سریع پیش برود چون فکر میکنم برای هر چیزی فردا دیر است. ازدواجم هم باعث استقلالم شد خیلی دوست داشتم بگویم خانهام، ماشینم و.. دوست نداشتم بگویم خانه مامانم اینا، ماشین بابام و… ازدواج خیلی از این چیزها را به من داد و باعث شد خیلی برای به دست آوردن این چیزها تلاش کنم. از زندگیام خیلی راضی هستم مخصوصا باتوجه به شناختی که از خودم دارم، چون آدمی هستم که تا مجبور نشوم کاری را انجام نمیدهم. همیشه باید احساس ترس کنم و مجبور شوم حتی سرقراردادهای کاری که میبندم هم همین رفتار را دارم، کسانی که اخلاق من را میدانند همیشه من را در کار انجام شده قرار میدهند، میدانند اگر وقت زیادی برای انتخاب به من بدهند، پشتم باد میخورد و بیخیال میشوم! اگر یکذره احساس ترس کنم و در کار انجامشده قرار بگیرم، تصمیمهای درستی میگیرم و فکر میکنم باید یک اتفاق ایجاد کنم، مینشینم فکر میکنم و بهترین اتفاق را انتخاب میکنم. مثلا الان که به دوستهای دوروبرم نگاه میکنم از اینکه زود ازدواج کردم خوشحال هستم شاید حتی اگر زودتر ازدواج میکردم راضیتر هم بودم.
رژیم غذایی خاصی را رعایت میکنی؟
رژیم غذایی را واقعا رعایت میکنم، بدن من خوشبختانه استعداد چاقی ندارد، یعنی هرچقدر بخورم تلورانس بدنم 3 کیلوگرم است؛ ولی سر سریالهای طولانیمدت که هستم مجبور به ناپرهیزی میشوم بهخاطر اینکه رژیم غذایی را نمیتوانیم خودمان تعریف و تعیین کنیم، البته غذاهای رژیمی هم میدهند ولی باز هم پرکالری هستند.
سیگار و ورزش رابطهشان با هم چطور است؟
با هم جور نمیشوند، برایم عجیب است بعضیها روزانه یک پاکت سیگار میکشند! این یکجور خودکشی است. کسی که در هفته یک دانه سیگار بکشد باز هم سیگاری است چون بههرحال دود وارد بدنش میکند. خیلی از دوستان من سیگاری بودند و کم مانده بود من را هم سیگاری کنند! ولی آنها را به تنیس آلوده کردم و ترکشان دادم. تنیس، این تاثیر را داشت که بعضی از دوستهای من سیگار را کنار گذاشتند، چون وقتی تنیسبازی میکنند، میفهمند نفس کم میآورند، تنیس یک ورزش هوازی است که مستقیما با ریه در تماس است، وقتی دنبال توپ بدوی و اکسیژن کم بیاوری، مجبور به ایستادن میشوی و اینجاست که باید تصمیم بگیری یکی را حذف کنی؛ یا سیگار یا تنیس که اگر عاشق تنیس باشی سیگار را کنار میگذاری، درست مانند شنا که شناگرها بین خودشان میگویند سیگار برای شنا خوب نیست!
تنیس، بازی پر هزینهای است و به نظر بعضیها بازی لوسی است، نظر شما چیست؟
اینکه چرا به این ورزش بد نگاه میکنند یا ارزشی برای آن قائل نیستند برمیگردد به دیدگاهی که به این ورزش در جامعه ما به وجود آمده یعنی بیشتر مردم فکر میکنند تنیس یک ورزش اشرافی و تجملی است در صورتی که اصلا اینگونه نیست!
منظورت این است که تنیس بازی گرانی نیست؟
نه؟! حتی هزینه این بازی نسبت به بسیاری از ورزشهای دیگر کمتر است، مگر اینکه کسی بخواهد به صورت حرفهای تنیسبازی کند که بله آن موقع وسایل گرانی را لازم دارد وگرنه برای کسی که بخواهد شروع کند خرجی ندارد. یکی دیگر از دلایل کمتوجهی جوانان به این ورزش، کمبودن زمین تنیس و نوع پراکندگی این زمینها در تهران است. اکثر زمینها یا در شمال تهران هستند یا در غرب تهران! آن جوانی که در جنوب تهران زندگی میکند برای اینکه خود را به یک زمین تنیس برساند حداقل یک ساعت در راه است، تازه بعد از رسیدن به باشگاه، باید برود در نوبت زمین، اینطوری میشود که بیخیال تنیس میشود و درآخر این بازی را از دغدغههای خود حذف میکند. یک گله دیگر اینکه خیلیها فکر میکنند تنیس یک بازی لوس است در صورتی که میزان کالری که در این ورزش سوخته میشود به میزان کالری است که در رینگ بوکس یک بوکسور میسوزاند. این ورزش جزو سنگینترین ورزشهای دنیاست، پس یک ورزش لوس نیست. این نگاههاست که باید عوض شود، حتی در دنیای هنر مخصوصا در دنیای تصویر هم وقتی میخواهیم یک آدم لوس، یک آدم پولدار یا یک آدم بد را نشان دهیم، ورزش تنیس را برای او انتخاب میکنیم و این شده یک المان برای فیلمسازها که همین باعث نگاهی میشود که مردم و مسوولان نسبت به تنیس پیدا کردهاند.
دنیای بازیگری را دوست داری؟
عاشق شغلام هستم، هر چند شغل سختی است و باعثشده وقت کمتری برای بودن در کنار خانواده و دوستانم داشته باشم ولی هروقت از کار فارغ میشوم، سریع به دنیای خانواده و دوستان غیرشغلیام برمیگردم و همواره فکر میکنم زمانی را عقب افتادهام و سعی میکنم آن زمان را با گذاشتن وقت بیشتر برای با آنها بودن جبران کنم؛ ولی بعضی از این نبودنها را خیلی سخت میتوان جبران کرد؛ اینکه وقتی سرکار هستم نمیتوانم درکنار آرشیا باشم خیلی من را اذیت میکند و همیشه به دنبال یک فرصت هستم که از بودن درکنارش لذت ببرم، وقتی کارم تمام میشود دست زن و پسرم را میگیرم و به یک سفر طولانی میروم. اینطوری با آنها زندگی میکنم، با آنها از خواب بیدار میشوم از روز لذت میبرم و با آنها به خواب میروم. شاید به این شکل، آن کاستیها جبران شود. اینکار در ورزش من هم تاثیر گذاشته، اگر سرکار نباشم حداقل هفتهای یکی دوبار در زمین هستم؛ ولی الان نمیتوانم. در کل تصویر طوری است که نمیتوانی خود را با زندگی روزمره مردم تنظیم کنی.
پس اهل سفر کردن هستی چه چیز سفر را دوست داری؟
من واقعا عاشق سفرم، عید امسال به خاطر اینکه درگیر کار بودم نشد که مسافرتی داشته باشم اما پارسال از همان آغازش مدام در سفر بودم، سفر به من آرامشی میدهد که از تمام لذتهایی که در مورد مسافرت میگویند برای من مهمتر است، شما فکر کنید یک امیرحسین است و یک خط موبایل و حدود 800 تا900 نفر دوست و آشنا، اگر از بین این تعداد، روزانه فقط 100 نفر دلشان بخواهد به من زنگ بزنند من چه اوضاعی دارم، کافی است آن لحظه نتوانی جواب بدهی بعد از چند دقیقه یک اساماس میآید که نشان میدهد آن دوست ناراحت شده، متاسفانه این دوستان متوجه حال وروز من نیستند و دلشان میشکند. اما وقتی در سفر هستم گوشیام را خاموش میکنم و از بودن در کنار خانوادهام لذت میبرم، انگار یک فرش قرمز برایم پهن کردهاند.
کلا رابطهات با موبایل چطور است؟
این روزها از موبایل بیزارم، یک مساله دیگر که آزارم میدهد فیس بوک است، من در این سایت عضو نیستم ولی افرادی به نام من پیج باز میکنند، یکی را پیگیری کردم به بازار آهن شادآباد رسیدم! این اصلا کار درستی نیست این چیزها اعصاب من را به هم میریزد و من را که خیلی خونسرد هستم به نقطه جوش میرساند. البته مصاحبههای الکی هم که از من چاپ میشود جا نماند چون این مجلات واقعا کارشان زشت است.
یک دقیقه وقت داری درباره هر چیز ضدسلامت یا سلامتی که می?خواهید حرف یزنید.
درباره استرس بگویم؟
بگو!
استرس بازیگری خیلی زیاد است. هنوز هم وقتی جلوی دوربین میروم در دلم صلوات میفرستم، وقتی هم پلان تمام میشود به چهره کارگردان نگاه میکنم تا ببینم راضی است یا نه؟! با کارگردانهای خوبی کار کردهام و از این موضوع خوشحال هستم، شاید بازیگرتر شده باشم؛ ولی از نظر حالات روحی و درونی با آن امیرحسینی که اولینبار جلوی دوربین رامبد رفت فرقی نمیکنم و خوشحالم این روحیه را دارم، چون برای هیچ کارگردانی بیات نیستم، انعطاف دارم و کارگردان میتواند هربازی که میخواهد از من بگیرد، اصلا خاص و فوقالعاده نیستم.