روان شناسی شبهای برره و قهوه تلخ
نگریستن به آثار هنری از دیدگاه روانشناختی هم برای مخاطب آثار هنری و هم برای هنرمند همواره چالشبرانگیز بوده است…
شاید نگاه تیزبین روانشناختی که از لایه سطحی اثر میگذرد و به لایههای عمقی میرسد یا همچون آینهای واقعیت را آشکار میکند، مانند جلسه رواندرمانی باشد که در آن فرد به رویارویی با خود میرسد. این رویارویی به همان میزان که میتواند آگاهکننده باشد، دردناک یا ترسناک نیز هست.
میتوان از این منظر به آثار کمدی دهه اخیر (مجموعههای طنز تلویزیونی یا مجموعههایی که پخش خانگی دارند) هم نگاه کرد؛ مجموعههای پرطرفداری مانند «شبهای برره»، «نقطهچین»، «باغ مظفر»، «ساختمان پزشکان» و «قهوه تلخ» که مخاطب عمومی بسیار چشمگیری داشته و دارند. اقبال این مجموعهها به لحاظ جذب مخاطب، درخور توجه است زیرا اهمیت موضوعات مطرح شده در این آثار برای مردم را نشان میدهد. بگذارید نگاه به لایه سطحی این آثار را با توجه به تشابه زیادی که بین آنها وجود دارد، با این پرسش شروع کنیم که «چرا موضوع و دستمایه این مجموعهها اینقدر برای مردم جالبتوجه است؟»
در بیشتر این آثار، داستان فردی مطرح میشود که به مکانی جدید پا میگذارد و در بستر این موقعیت جدید، اتفاقهای طنزآمیز و خندهداری رخ میدهد. در این داستانها، فرد یا افرادی که با چاپلوسی و تملق یا خبرچینی یا پارتیبازی و ریاکاری به منصبی رسیدهاند یا در پی تصرف آن هستند و در این راه از هیچ قانونشکنیای فروگذار نمیکنند، در مقابل فردی قرار میگیرند که اهل خرد و دانش و تلاش و آراسته به صفتهای انسانی است. این فرد مکرر و مدام مورد تمسخر قرار میگیرد و حقش پایمال میشود و این روند در تمام طول سریال ادامه پیدا میکند تا اینکه در پایان یا قهرمان داستان یکی مثل بقیه میشود (یعنی خصوصیات خوبش را از دست میدهد) یا با آنها کنار میآید و تحقیر و تمسخر را میپذیرد و ناچار خود را با شرایط آنها وفق میدهد. او هرگز نمیتواند در جامعه اطراف خود منشأ اثر باشد و نادانی غالب است و خرد مغلوب. در همین نگاه سطحی، سوالهای بسیاری به ذهن خطور میکند، از جمله:
چند سوال تأمل برانگیز
چرا این افراد کممایه و بیخرد همواره بر سر کار و قدرت خود باقی میمانند؟ چرا سرنوشت قهرمان، کنار آمدن یا تن دادن به خواست آنهاست؟ چرا کسی که صاحب خرد و اندیشه است نمیتواند در دیگران که نادان و جاهل هستند تغییری ایجاد کند اما آنها میتوانند باعث تغییر او شوند؟ چرا همواره بهترینها از شغل، درآمد و خانواده از آن افراد نادان است؟ چرا کسی که هیچ تلاشی برای آموزش علم و فن نمیکند، موفق میماند؟ چرا کسی که هیچ کوششی برای به دست آوردن شغل و حرفه نکرده است، به موقعیت شغلی مناسبی دسترسی پیدا میکند؟ چرا با اینکه چنین افرادی موقعیت شغلی تعریف شدهای ندارند، خیلی مرفه و بیدغدغه زندگی میکنند؟ شاید با شنیدن این سوالها بگویید در اطرافمان شاهد چنین مواردی بودهایم و وقتی این مسایل در قالب یک اثر هنری و بهصورت طنز بیان میشود، برایمان جذاب است و احساس میکنیم انگار درد دل ما بازگو میشود، اما مشکل اینجاست که سرانجام اینگونه افراد موفق میمانند و قهرمان داستان عاجز و تحقیرشده. آیا با این کار بلاهت و نادانی تقدیس نمیشود؟
آیا میتوان انتظار داشت که جوانان و نوجوانان که یکی از مخاطبان پر و پا قرص این مجموعههای طنز هستند، پس از دیدن عاقبت و سرنوشت قهرمان داستان در مقایسه با پیروزی و بهروزی دیگران، اهمیت و ارزشی برای اندیشیدن، تلاش و کوشش برای رسیدن به هدف، قانونمندی و انضباط، رازداری و شرافت قائل باشند؟
همه از قدرت هنر در شکل و جهتدهی به فرهنگ و باورهای جامعه باخبریم، پس بر ماست که مسوولانهتر با آن برخوردکنیم. درواقع در آثار هنری، آنچه باوجود تمام فراز و فرودها پیروز میدان میشود، انسانیت، شرافت، تلاش و خرد است و این خود نه تنها موقعیتهای طنز قبلی را نفی نمیکند بلکه آنها را تایید و تاثیرگذاری اثر را بیشتر میکند. نکتهای که توجه به آن شاید به اندازه لحظهای تأمل بیارزد، این است که با خود بیندیشیم چرا دیدن صحنهها و موقعیتهای قانونشکنی، خبرچینی، تمسخر و تحقیر در مجموعههای طنز اینقدر برای ما جالب و خندهآور است؟ شاید با خود میگوییم ما که کاری از دستمان برنمیآید، پس حالا که عدهای پیدا شدهاند و با قلم طنز این مسایل را بازگو میکنند، حداقل دلمان که خنک میشود شاید هم چنین آدمهایی را در دل تحسین کنیم و بگوییم خوش به حالش که بدون اینکه زحمتی بکشد و تلاشی بکند، به همه چیز رسید، آدم زرنگ یعنی همین! شاید هم از آنجا که چنین وضعیتی را غیرقابل تغییر و محتوم میبینیم، صرف هرگونه انرژی برای تغییر شرایط را عبث و بیهوده بپنداریم و به ناظرانی تبدیل شویم با لبخندی تلخ. یا شاید هم میدانیم که هر وضعیتی قابل تغییر است اما از مثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» پیروی میکنیم و به همان سرنوشتی دچار شویم که قهرمان مجموعه پیدا میکند.
حرف آخر
در پایان، این نکته باید مدنظر قرارگیرد که پرداختن به معضلات اجتماعی با نگاه طنز، سخت و دشوار است و این کار در این مجموعهها با هنرمندی و ظرافت انجام شده، اما پایان و سرانجام داستانها در جهت معضلات مذکور است، نه در خلاف جهت آن؛ انگار سازندگان و نویسندگان این مجموعهها هنوز خودشان طعم تلخ قهوه را حس نکردهاند!