داستان نویسان جوان مرگ شده!!
آقای نویسنده مرده است
این گزارش مختصر، جدای از جوانمرگی مالوف اهل قلم است یعنی درصدد بررسی کلیشهیی و خسته کننده یا نق زدن درباره علل بازنشستگی زودرس نویسندگان یک کتابی و دو کتابی نیست. آن نوع خاص جوانمرگی، سوژهیی مدام و برقرار است با نتایج دائمی مثل سانسور، مشکلات معاش یا جوگیر شدن نویسنده جوان و گمنام که بعد از نخستین کتاب، پایش به محافل ادبی باز شده. همچنین غیر از اینها، مباحث بیانتهایی مثل استعداد و اصالت و ذات و پشتکار و داشتن یا نداشتن جîنîم، که با محو شدن جرقه هر نویسنده جوانی، مجدداً «تحت بررسی» قرار میگیرند.
اینجا مراد از جوانمرگی، مرگ است؛ مرگ نویسندگان چیره دستی که 30سالگی را ندیدند اما جاودانگی را چرا. شگفتآور است زیرا طبعاً داستاننویسی یا نگارش رمان، مثل شعر و شاعری این فرصت و اقبال را ندارد که رمبوی 17ساله داشته باشد. داستان نویسی اگرچه بچه بازی نیست اما این بچه نابغههای قرن بیستمی را باید مستثنی دانست. آنها برای اینکه خواسته یا ناخواسته جایگاهی در ادبیات مدرن جهان دست و پا کنند، مثل امیل زولا به 98 سال زندگی نیاز نداشتند. هر بار که بحث مرگ نابهنگام نویسندگان پیش میآید، نامهایی مثل سنت اگزوپری و بوریس ویان به ذهنها خطور میکند. اما هستند نویسندگانی که هنگام مرگ میتوانستند جای بچه سنت اگزوپری و بوریس ویان باشند. این گزارش هشت تا از مشهورترینهایش را معرفی کرده با اشارهیی به آنچه از ایشان به فارسی برگردانده شده.
ولفگانگ بورشرت، 26 ساله
19 سالش بود که رفت سربازی. چون وسط جنگ جهانی بود، سریعاً عازم روسیه شد اما خیلی زود او را به خاطر ادابازی و مسخره کردن هیتلر و این اتهام که با بیان عقاید ضدجنگ، به روحیه ارتش گند میزند، به آلمان فراخواندند. در دادگاه نظامی محاکمه و به مرگ محکوم شد اما به دلیل پیشرفت بیماری و اینکه امیدی به زنده ماندنش نبود، بخشیده شد تا دوباره به جبهه برگردد، در پایان جنگ، قیافه او تجسم وضع کلی اروپا بود. جنگ نتوانسته بود جانش را بگیرد اما بیماریاش داشت ماموریت ناتمام جنگ را به نتیجه میرساند. خب تا اینجای کار، زندگی او یا بهتر است بگوییم مرگ تدریجی او، تماماً نکبت است. تمام حفرههای این زندگی از فلاکت انباشته شده بود و جای خالی برای کتاب و داستان و… دیده نمیشد. اما ولفگانگ جوان، سرنوشت تلخ و غمانگیز سربازان بازگشته از جنگ را در داستانهای کوتاه و اشعار خود بازآفرینی کرد. ولفگانگ سال 1947 با 26 سال زندگی مشقتبار، چشم از جهان فرو بست.
بهترین مصداق برای جملات آغازین فیلم آنیبال در سال 1977؛ جایی که وودی آلن میگوید زندگی همه اش فلاکت و نکبت و بدبختی است، اما همان هم خیلی زود تمام میشود، ولفگانگ بورشرت 18 ساله بود که جنگ جهانی دوم آغاز شد، بیست و چهارساله بود که جنگ تمام شد. جنگ و زندان و بعد از آن هم گرسنگی و قحطی سالهای پس از جنگ، تندرستی نداشتهاش را از او گرفت. فقط دو سال برای نوشتن وقت داشت و در این دو سال، این نویسنده نیمهجان، چنان جانانه مینوشت که انگار میخواهد مرگ را بکشد. این یگانه طریق جاودانگی است و بورشرت آن نائل آمد. خودش هم میدانست که وقت زیادی ندارد، برای به دست دادن روایتی ناب و هنرمندانه از جنگ، فرصتی نداشت تا جفنگیاتی از قبیل درونی کردن، دور شدن از متن ماجرا و اباطیلی از این دست را از سر بگذراند و بعد قلم رنجه کند. او زیر سیطره بیماری، بمب و گرسنگی که هر لحظهاش ممکن بود واپسین لحظه باشد، مینوشت؛ سیاه مشقهای کنج سنگر نه، داستانهایی ماندگار را قلمی میکرد.
هوشنگ طاهری در سال 1347 قصههای برگزیده بورشرت را برای مجله سخن ترجمه کرده. سال 71 هم سعید فیروزآبادی «شبها موشها هم میخوابند» را ترجمه کرد. همین داستان را سیامک گلشیری با عنوان «موشهای صحرایی شبها میخوابند» به فارسی برگردانده. نیما حسین پور، رضا نجفی، میم ربوبی، فرشته مولوی، معصومه ضیایی، اسد امرایی، لطفعلی سمینو و فرهاد سلمانیان از مترجمان بورشرت بودهاند. در ایران بین این نویسندگان جوانمرگ شده، بورشرت معروفتر از بقیه است. از داستان شاهکار «نان» ترجمههای فراوانی به زبان فارسی وجود دارد.
ریمون رادیگه، 20 ساله
او کوچک، پریده رنگ و نزدیک بین بود. وقت راه رفتن میجهید و لی لی میکرد. برگهیی از دفترچهاش پاره میکرد، با آن سیگار میپیچید. طبق عادت سیگارش را جلوی چشمش میگرفت تا قطعه شعر کوتاهی بخواند. این جملات را ژان کوکتو از ریمون رادیگه به خاطر میآورد. این نابغه که تاثیر غیرقابلانکاری بر ادبیات سالهای 1920 گذاشته را دوستانش آقا کوچولو مینامیدند. رادیگه فقط 20 سال زندگی کرد و قبل از آنکه پشت لبهایش سبز شود، جان به جان آفرین تسلیم کرد. اما همین مدت و حتی کمتر از آن برایش کافی بود تا تمام آثار نویسندههای قرن هفدهم و هجدهم را بخواند. در 15سالگی میتوانست آثار پروست، رمبو، مالارمه، لوتره امون و… را نقد کند. ریمون رادیگه در 1919 «پل و ویرجینی» را همراه ژان کوکتو منتشر کرد. بعد همچنان با تشویق ژان کوکتو رمان «دیو در تن» را نوشت که تراژدی جنگ اول به روایت یک پسر جوان است.
رمان با عنوان تبلیغاتی «اولین اثر یک رمان نویس 17 ساله» منتشر شد که با وجود نگاههای بدبین که این وادی جای بچههای نابالغ نیست، بلافاصله موفقیت بسیار زیادی کسب کرد. رادیگه در مقالهیی برای معرفی کتابش در روز انتشار چنین مینویسد؛ این یک حقیقت است که برای نوشتن باید زنده بود. اما من میخواهم بدانم در چه سنی حق داریم بگوییم من زندهام؟ اگر کمی به این موضوع فکر کنیم به سادگی از اینکه فردی را به خاطر جوان بودنش تحقیر کنند، متعجب میشویم زیرا یکی از آنها رمان مینویسد. رادیگه در همین سال کار نگارش دومین و آخرین رمانش با عنوان «ضیافت کنت اورژل» را به پایان میبرد. سپس ناگهان دچار تب حصبه میشود و در 12 دسامبر میمیرد. میگویند او پایان زودرس زندگی اش را حس کرده است، وقتی که در آخرین صفحه از رمان «دیو در تن» مینویسد؛ گوش کنید. امروز 9 دسامبر است. به چیزی وحشتناک گوش کنید. من ظرف سه روز توسط سربازان خدا تیرباران خواهم شد. من فرمان را شنیده ام. کوکتو در مقالهیی با عنوان دانش آموزی که معلم من شد، مینویسد؛ «او نهالی است که به چند گونه خود را مینمایاند. در دیو در تن این نهال از ریشهها میگوید. در ضیافت کنت اورژل این نهال گل میدهد و عطر این گل را نشانمان میدهد.» معرفی ریمون رادیگه و اشعارش توسط نفیسه نواب پور گردآوری و ترجمه شده. کتاب دیو در تن هم توسط داوود نوابی در سال 1353 ترجمه شده. کلود اتان لارا کارگردان فرانسوی در سال 1947 براساس کتاب دیو در تن فیلمی با بازی ژرار فیلیپ خلق میکند که شاهکار این کارگردان به حساب میآید.
استیون کرین، 29 ساله
سال 1871 در نیوجرسی به جهان آمد. دوران کوتاه عمر 29 ساله او سراسر رنج و بیماری بود. کوشش مداوم او در راه روزنامهنگاری به جایی نرسید و با شکستهای فراوان روبه رو شد. اندیشههای بلند و سلیقه خاص او در داستان نویسی، پسند روزنامهنگاران و ناشرین قرار نگرفت و از طرفی ضعف جسمانی و بیماری سمج او نیز مزید بر علت شد. تحصیلات کرین کمتر از نقل مکان او به شهر نیویورک در زندگیاش تاثیر داشت. در این شهر بود که به محلههای پست و کثیف رفت و آمد کرد و محله باوه ری و فقر و نکبت آن دستمایه نخستین رمان او «مگی دختر ولگرد» قرار گرفت که با هزینه خودش چاپ کرد. کرین در 22سالگی با انتشار نسخه کامل نشان سرخ دلیری به شهرت رسید. انتشار این رمان شهرتی جهانی برای کرین کسب کرد. این کتاب که مملو است از صحنههای هیجانانگیز و تکان دهنده جنگهای داخلی امریکا، او را میان داستاننویسان جوان امریکا انگشت نما کرد. او با نگارش این کتاب و داستانهای کوتاه دیگری که در صدر فهرست آنها عنوان «قایق بیحفاظ» دیده میشود، جایگاه بالایی بین نویسندگان اهل ایالات متحده دارد. در باشگاه داستاننویسان بزرگ قرن بیستم امریکا، نویسندهیی جوانتر از او وجود ندارد. تاثیر کرین در آثار جوزف کنراد، تئودور درایزر، کرل سندبرگ و شروود اندرسن مشهود است. اما نویسندهیی که بیش از هر کس مدیون اوست، کسی نیست جز ارنست همینگوی. سبک عریان، موجز و پرمایه همینگوی، همچنین توانایی او در القای روشن، همه مرهون کریناند. کرین سال 1900 در 29 سالگی چشم از جهان فروبست. قایق بیحفاظ داستان کوتاهی از او در مجموعه یک درخت، یک صخره یک ابر با ترجمه حسن افشار منتشر شده. صحنهیی از جنگ را آرمین سین، رو به جانب آسمان را کتایون حدادی و نشان سرخ دلیری را هم جعفر مدرس صادقی به فارسی برگردانده اند.
آلن فورنیه، 28 ساله
تنها نویسنده معاصری است که گورش گم شد. «مون بزرگ» یگانه اثر داستانی آلن فورنیه در سال 1913 منتشر شد و برای نویسنده شهرتی افسانهیی به همراه آورد. این دیدگاه که اگر او 20 سال بیشتر زنده میماند بزرگترین رمان نویس قرن بیستم فرانسه میشد، منادیان مشهور بسیاری در آن دیار دارد. آلن فورنیه دسامبر 1914 در جنگ جهانی اول کشته شد و جنازهاش هیچ گاه به دست نیامد. از او رمان «مون بزرگ» با ترجمه مهدی سحابی که سال 1381 منتشر شد در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار دارد. آلن فورنیه یک سال قبل از آندره لافون به دنیا آمد و یک سال بعد از او مرد. او طبق اظهار خودش متاثر از موریس مترلینگ و به خصوص آرتوررمبو بود. او که سابقه دوستی و همکاری با تی اس الیوت را هم دارد، در جست وجوی شعری بود که به گمان او بتواند جوهر واقعیت را افشا کند. مون بزرگ هم رمانی است شعرگونه که میلیونها خواننده پیدا کرد و هنوز هم خوانده میشود. ضمناً همه ساله جایزهیی به نام آلن فورنیه برگزار میشود. نامههایی به ب کوچک و کولومب بلانشه (که ناتمام ماند) همچنان خواندنی هستند و دارای رگههایی متعدد از نبوغ نویسندهیی که حتی 30سالگی را هم ندید.
ژان دو میرمون، 28 ساله
ژان دولاویل دومیرمون سال 1886 در خانوادهیی پروتستان به دنیا آمد. پدرش آنری هم مشاور شهردار بوردو بود و هم پروفسور ادبیات. آنری با ترجمههای مشهورش از سیسرون اسم و رسمی به هم زده بود. ژان شهرستانی در 22 سالگی رفت پاریس و دوست دوران کودکیاش یعنی فرانسوا موریاک را پیدا کرد. عجیب اینکه موریاک به نحوی با اغلب نویسندگان جوانمرگ شده مرتبط است، ژان در پاریس فقط شش سال تا مرگ فرصت داشت. انتشار مجموعه شعر و سپس رمان «شنبههای ژان دزر» که در آخرین سال زندگیاش چاپ شد، حاصل ادبی عمر کوتاه این جوان ناکام است. علت مرگش هم آغاز جنگ لعنتی بینالملل بود که در همان آغاز یعنی سال 1914 به زندگی ژان خاتمه داد. او در جبهه ورنوی و با لباس ارتش فرانسه کشته شد. نیم قرن بعد میشل سوفران به ستایش از او پرداخت. دیگران نیز کتابهایی درباره او و رمانش نوشته اند. 28 سال زندگی برای ماندگار شدن ژان دلاویل دومیرمون کافی بود انگار. 94 سال بعد از مرگش یعنی در سال 2008 مجله نوول آبزرواتور در مقالهیی با عنوان مرد جوان ادبی، به تکریم نویسنده جوانمرگ شده پرداخت.
ارنست پسیکاری، 31ساله
در یکی از مشهورترین خانوادههای فرهنگی پاریس، قاعدتاً گریزی از ادبیات نداشت. او نوه ارنست رنان بود. طبیعتاً نمیدانست فرصت زیادی برای زیستن ندارد اما مطالعه فلسفه را خیلی زود شروع کرد. انتشار اشعار سمبلیستیاش هم عجولانه بود. «شتابزدگی» مشخصه اصلی سرتاسر زندگی کوتاهش است. در 20سالگی لباس نظام پوشید. از یک طرف دوست شارل پگی بود و ساعتها سر یکدیگر را با بحثهای ادبی میخوردند. از طرفی هم افسر ارتش بود و متاسفانه در جنگهای استعماری شرکت داشت. احتمالاً در کنگو و موریتانی مرتکب جنایت نیز شده. رمان سرزمینهای خورشید و خواب در آفریقا را در 25سالگی تحریر کرد. شاید هم جانی نبوده و ارتش را یگانه امکان برای سفر به دوردستها تلقی کرده. در هر صورت به شدت ناسیونالیست بود و نمادی برای معدود جوانان اشرافیتگریز ابتدای قرن بیستم پاریس. از جنبشهای صلحطلب منزجر بود و گرایشهای ملی و ایدههای کشورگشاییاش را هم بیپروا مطرح میکرد. هر چه بود و نبود، قلم خوبی داشت. در 30سالگی رمان دعوت تفنگ را منتشر کرد که بازتاب خوبی داشت. ستوان ارنست پسیکاری سال 1914 در جبهه بلژیک کشته شد و بلافاصله رمان سومش یعنی سفر فرمانده هم به چاپ رسید که ملاک ایده آلی برای سنجش عقاید اوست. او «گردش در تابستان» را در 19 سالگی منتشر کرد. شش سال بعد از مرگش خاطرات آفریقا به چاپ رسید؛ کتابی که سال 2008 هم تجدید چاپ شده. بزرگان ادبیات فرانسه مثل آنری ماسیس، پل بورژه و «موریس بره» او را ادیبی که در عین حال قهرمان ملی هم هست، نامیده اند. اگر گذرتان به قتلگاهش یعنی شهر کوچک سن ونسان در بلژیک افتاد، مجسمه یادبودش را هم ببینید.
آندره لافون، 30 ساله
در 24 سالگی مجموعه شعر موفق «خانه فقیر» را به چاپ رساند اما سه سال بعد با رمان «ژیل محصل» حسابی سر و صدا کرد؛ رمانی که شرح زندگی بچهیی با روحیاتی به شدت حساس است که کارش به خودکشی میکشد. «خانهیی در ساحل» نیز توانست جایزه بزرگ رمان آکادمی را نصیب لافون کند. او نیز مثل ارنست پسیکاری در جنگهای استعماری کشته شد. لافون شیفته تجربههای تازه و در عین حال سخت در ادبیات بود اما اجل مهلت کافی برای ماجراجوییهایش نداد. او و موریاک در یک سال به دنیا آمدهاند اما این یکی 55 سال زودتر مرد. از لافون چیزی تاکنون به فارسی ترجمه نشده.
ژان رنه اوگنن، 26 ساله
سال 1960 آلبر کامو مرد. سال 1962 هم رقیب جوانش رژه نیمیه در 37سالگی درگذشت. همان سال، ژان رنه هوگنن نیز مرد. سالهای مرگباری که تلفاتش ربطی به جنگ جهانی نداشت. رمان ساحل وحشی اثر ماندگار ژان رنه اوگنن است که هنگام انتشارش فقط 24ساله بوده. لویی آراگون و فرانسوا موریاک خیلی تحویلش گرفتند. پای او به تمام محافل فرهنگی باز بود. جاهایی میرفت که سارتر، رب گریه و باتای هم بودند اما پابند نمیشد. غریب، درخشان، مستقل و فاقد هرگونه روحیه وابستگی از مشخصههایی است که به اوگنن نسبت داده شده. کسی که از نوجوانی بنا را بر جدال با ابتذال و فقدان انعطاف در رسمیت معمول جامعه گذاشته بود. خاطرات مکتوبش به شدت متاثر کننده است. موریاک دربارهاش گفته او از قبل، مقیاس مرگش را شناخته بود. اوگنن از 20 سالگی کار ادبی را با نوشتن مقالاتی برای مجله میزگرد و نشریه هنرها شروع کرد. از 22 سالگی چنان جدیتی در فعالیتهای ادبیاش پدید آمد که نامش به همراه فیلیپ سولر و دیگران، در جمع بنیانگذاران مجله تل کل ثبت شده. موریاک میگفت این بچه مرا یاد جوانی خودم و جوانی بزرگانی که آن روزها جوان بودند میاندازد. خاطرات و «جوانی دیگر» بعد از مرگش منتشر شدند. میشکا آسایاس همت کرد و با تحقیقات و تلاش بسیار، مجموعه متنها و یادداشتهای منتشر نشده او را در سال 1987 به چاپ رساند. همین آسایاس، سال 1995 گفت وگوی مفصلی با ژولین گراک برای مجله نوول آبزرواتور انجام داد. مرگ او نه در میدان جنگ که در سانحه تصادف رخ داد، هنگام رانندگی از پاریس به شارت که شهرستان کوچکی در مرکز فرانسه است؛ 22 سپتامبر.
بیشتر بدانید : نویسندگان مشهوری که در یک روز از دنیا رفتند + عکس
بیشتر بدانید : نویسندگان ایرانی که در جوانی از دنیا رفتند
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: etemaad.ir