چهره ها

مصاحبه خواندنی نیوشا ضیغمی درباره زندگی اش

نیوشا ضیغمی در 18 تیر ماه 1359 در تهران به دنیا آمد. وی فارغ التحصیل رشته روانشناسی کودک از دانشگاه شهید بهشتی تهران است.

نیوشا ضیغمی و همسرش آرش پولادخان از معدود زوجهایی هستند که بی پرده پوشی درباره زندگی خصوصیشان صحبت می کنند و برخلاف بسیاری دیگر از این مسئله ابایی ندارند. در ادامه صحبت های این هنرپیشه اخیراً کم کار سینما درباره زندگی شخصی اش می خوانید.

چیزی که از بیرون به نظر می آید این است که شما در کار و زندگی خیلی فعال، پرانرژی و باروحیه هستید. این انرژی از کجا می آید و خود شما چقدر در حفظ این روحیه تلاش می کنید؟

من فکر می کنم زمان بزرگ ترین سرمایه هر آدمی است که از دید خیلی ها پنهان مانده. یعنی معمولاً افراد در طول زندگی دائماً به فردا یا اشتباهاتی که در گذشته انجام داده اند فکر می کنند، اما من سعی می کنم در زمان حال زندگی کنم. همیشه به این موضوع فکر می کنم که شاید من تا یک ساعت دیگر نباشم، پس دم را غنیمت می شمارم. قطعاً حال من هم بد می شود، اما هیچ گاه داشته هایم را نادیده نگرفته ام. معمولاً آدم ها داشته هایشان را دارایی شان می دانند، اما من واقعاً فکر می کنم بزرگ ترین دارایی هر انسان عمر و زمان او است، بعد از آن سلامتی و بعد هم فکر او.

این نگاه به زندگی ذاتی بوده و از کودکی این روحیه را داشته اید یا اینکه بخشی از آن در اثر تمرین و نوع زندگی به وجود آمده؟

"نیوشا

این سوال خیلی برایم جالب بود. دیروز قرار بود یک داستان کوتاه درباره اسباب بازی بنویسم که فرصتی برایم پیش آمد تا به کودکی ام فکر کنم؛ من آن دوران خیلی آدم رویاپردازی بودم. خیلی اوقات داستان های عجیب و غریبی تعریف می کردم و همیشه با شخصیت داستان هایی که برایم تعریف می کردند زندگی می کردم. با بچه های دیگر خیلی فرق داشتم…

این رویاپردازی همراه با انزوا بود یا صرفاً دنیای دیگری داشتید؟
نه منزوی نبودم. من تک فرزند بودم و خاله ها و عموهایم هم آن زمان متأهل نبودند و هیچ بچه ای دور و بر من نبود؛ پس مجبور بودم با اسباب بازی هایم زندگی کنم.

 آن دوران مادرم هم خیلی دوست نداشت به مهدکودک بروم و پیش مادربزرگم می ماندم. الان که به آن دوران نگاه می کنم، می بینم که آن زمان ها هم دوست نداشتم آدم معمولی باشم. الان فکر می کنم که شاید آن زمان بعضی ها با خودشان می گفتند که چه بچه دروغ گویی است؛ اما آن ها دروغ نبود، بلکه دنیای من آن شکلی بود.

نیوشا ضیغمی

شاید باید الان از پدر و مادرم تشکر کنم که بهم نگفتند کم حرف بزن، چون من خیلی حرف می زدم! الان که فکر می کنم می بینم که دنیای متفاوتی برای خودم داشتم.

چه چیزی کمک کرد که این موضوع شکل عینی تری به خود بگیرد و تبدیل به بلندپروازی شود.
پدرم استاد شیمی بود و خیلی دوست داشت که در زمینه کارهایی مثل مهندسی و اینجور چیزها تحصیل کنم. زمانی که به دبیرستان رفتم، دیدم اصلاً ریاضی را دوست ندارم و با کلی مکافات توانستم به هنرستان بروم. آنجا بود که فهمیدم به کارهای هنری علاقه مندم و تصمیم گرفتم چون کاری را کرده ام که برخلاف میل پدرم بوده، تلاش کنم که موفق شوم تا بهانه ای برای سرزنش کردن به دستشان ندهم. به هر حال مسیر زندگی، آدم را پخته تر می کند و در این مسیر به این نتیجه رسیدم که دوست دارم یک سری کارهایی انجام دهم که باید برایشان تلاش هم بکنم.

چقدر از رویاها و دنیایی که در کودکی داشتید به واقعیت پیوست؟
خیلی. اینطور بگویم که لااقل خیلی فاصله گرفتم از زندگی نرمالی که خیلی از آدم ها ممکن است داشته باشند. از همان بچگی که می پرسیدند دوست دارید چه شغلی داشته باشید، من می گفتم می خواهم نویسنده یا هنرپیشه شوم. این را مادرم چند وقت قبل، از نوشته هایم به من نشان داد. الان در بعضی از کلاس های موفقیت می گویند هر چیزی که به آن فکر کنی همان می شود، اما اینطور نیست و باید برایش یک حرکتی هم بکنی!

نیوشا ضیغمی

به تازگی در این عرفان های مدرنی -که خیلی ها دنبال آن می روند- می گویند به یک چیزی فکر کن تا برایت پیش بیاید. اما نه، از این خبرها هم نیست. آدم تا برای چیزی زحمت نکشد، به این راحتی به آن نمی رسد. اما فکر می کنم خود آن فکر و خواسته به تو جهت می دهد.

در زندگی هر کس دوره های بد هم وجود دارد. آن زمان ها که حال و روز خوبی نداشتهاید، راهکارتان برای بهتر شدن و امید به آینده چه بوده؟
گاهی اوقات بعضی شرایط ممکن است در زندگی و جامعه تو را به یک رکود ناگزیر ببرد. فکر می کنم رکودی که در دو سال گذشته برای من پیش آمد، باعث شد که فکر کنم و برای آینده برنامه ریزی کنم. با خودم گفتم بعد از هر سربالایی قطعاً یک سراشیبی است و این شب قرار است یک زمانی روز شود. گاهی اوقات یک موضوع می تواند شما را به جایی ببرد که کلاً همهچیز را رها کنی و تمام کارهایی که کرده ای را نابود کنی و یا اینکه می توانی بگویی الان من مجبورم که کار نکنم و باید بنشینم. آن وقت در آن نشستن باید برنامه ریزی کنی. من هم سعی کردم در 2 سال گذشته برای آینده برنامه ریزی کنم و الان هم خوشحالم، چون شاید آن دو سال مکث برایم لازم بود.

این مکث، خودخواسته بود؟
بله. کاملاً خودخواسته بود و دلم می خواست از آن شرایط دور باشم و کارهای دیگر را برنامه ریزی کنم. اما هیچ گاه در هیچ شرایطی ناامید نشدم و سعی کردم آدم منفیبافی نشوم.
این جنبه شهرت که آدم نتواند مثل افراد عادی زندگی کند، به اینکه شما بتوانی به نقاطی که در زندگی برای خودت در نظر گرفته ای برسی کمک می کند

یا بیشتر دستوپاگیر است و مانع رسیدن به اهداف زندگی شخصی؟
من شهرت را دوست دارم، چون اصلاٌ دست و پای من را نمی بندد. من مثل همهٔ آدم ها زندگی می کنم و اصلاً خیلی اوقات فراموش می کنم که شهرت دارم. با همه راحت هستم و کارهایی می کنم که شاید نباید بکنم…

مثلاً چه کارهایی؟

مثلاً خیلی راحت برای خودم در خیابان راه می روم، خیلی راحت برای خرید به «شهروند» می روم، هر کس که پیشم بیاید و بخواهد با من ارتباط برقرار کند، خیلی راحت این کار را می کنم و… اصلاً اینطور نیست که بگویم چون من آدم معروفی هستم، دیگر با مردم حرف نمی زنم.

پس این موضوع محدودیتی برای شما ایجاد نکرده؟
نمی توانم بگویم هیچی. ایجاد کرده، اما من را اسیر نکرده است. البته خیلی اوقات از نوع زندگی کردنم مراقبت کرده ام، چون با خودم فکر کرده ام که ممکن است الگوی بعضی ها باشم، پس وظیفه دارم که یک سری کارها را نکنم. اما به نظرم هر کس که می گوید من اسیر شهرت شده ام و از این موضوع ناراحتم، دروغ می گوید. چون اگر بد است، پس چرا اینقدر دنبال آن می دوید!؟ من فکر می کنم شهرت، ثروت، مقام و تمام چیزهایی که انسان به صورت غریزی دنبال آن است، یک شمشیر دو لبه هستند؛ هم می تواند از ریشه تو را بزند و هم می تواند به درجات بالا برساند. کمااینکه خیلی آدم های مشهور در دنیا داشتیم که زود مردند، درگیر اعتیاد شدند و اتفاقات بد برایشان افتاد. بستگی به این دارد که وقتی کسی به یک موقعیت ویژه می رسد، توان هضم آن را دارد یا نه. در واقع مثل یک ریاضت می ماند. شاید باورتان نشود، اما من در هفته ده ها بار این حرف را به خودم می زنم که فکر نکن خبری شده، این ها همه حباب است و فردا ممکن است نباشد. چون اگر غیر از این باشد، مثل خیلی از آدم هایی می شوی که اینقدر درگیر شهرت می شوند و اینقدر خودشان را باور می کنند که زندگی واقعی را از یاد برده و به سن میانسالی که می رسند، افسردگی می گیرند.

این را هم قبول داریم که قشری از هنرمندان که برای مردم محبوب هستند، مجبورند زندگی ای داشته باشند که ممکن است از هنجارهای طبیعی خودشان فاصله داشته باشد؟ شما می گویید می توان این را به شکلی که خودتان می خواهید پیش ببرید و برایتان زندگی را سخت نکند؟
البته نمی گویم که هیچ تأثیری ندارد، اصلاً ممکن است من ناراحت باشم و دلم بخواهم در ماشین ام بنشینم و گریه کنم. چند روز پیش اتفاقی برای همسرم افتاد که خیلی حالم بد شد. در ماشین داشتم برای یکی از دوستانم تعریف می کردم که یکدفعه زدم زیر گریه. سرنشین ماشین بغلی شیشه را داد پایین و گفت خانم ضیغمی شما دیگر چرا گریه می کنید!؟ گفتم آقا ولم کن! اصلاً دلم می خواهد امروز گریه کنم (خنده). به هرحال تو هم انسانی و شاید یک روز دلت بخواهد گریه کنی یا هر چیز دیگر. اما وسط آن گریه کردن خندهام گرفت و گفتم ببین من حتی گریه هم نمی توانم بکنم (خنده).

"بازیگر

این تغییراتی که در زندگی شخصی چهره های مشهور به وجود می آید -مثل همین خلوتی که سختتر به دست می آید- در خیلی از روابط اجتماعی آن ها هم تأثیر می گذارد. خانم «هدیه تهرانی» به این معروف است که اگر دلش بخواهد مثلاً یک ماشین داغون سوار شود، به حرف دیگران توجه نمی کند و سوار می شود؛ اما خیلی ها می گویند که ما به خاطر شرایطمان مجبوریم یک سری چیزها را رعایت کنیم و نمی توانیم به طور مثال با لباس دم دستی به خیابان بیاییم. شما چطور به این قضیه نگاه می کنید؟

من سعی می کنم خودم را به یک سری چیزها مقید نکنم. فکر می کنم خیلی رفتارها به شخصیت خود آدم مربوط می شود؛ برخی زندگی ساده را دوست دارند و برخی هم ندارند. من قبل از اینکه بازیگر شوم هم خیلی دوست نداشتم مثلاً شلخته لباس بپوشم. در کل سعی می کنم جوری زندگی کنم که خودم را معذب نکنم، اما از طرفی هم می گویم من ناخودآگاه الگوی گروهی از آدم ها شده ام. شما باورتان نمی شود که مردم به چه چیزهایی دقت می کنند، مثلاً می بینی که یک دختربچه 10 ساله به کوچک ترین کاری که کرده ای نگاه کرده. من می گویم وقتی در این موقعیت قرار گرفته ام، وظیفه دارم که حواسم به کارهایم باشد. مثلاً ازدواج و طلاق آدم های شناختهشده خیلی مهم است، در صورتی که الان آمار طلاق در جامعه ما سر به فلک کشیده! به این دلیل است که همه به تو به شکل دیگری نگاه می کنند و تو درگیر مسائلی می شوی که از قبل به آن واقف بوده ای. پس مسئولیت سنگینی داری. هر چیزی یک بهایی دارد و بهای شهرت هم این است که باید یک سری چیزها را مراعات کرد.

 به نظر می رسد زندگی شخصی خیلی از بازیگران تحت الشعاع این موضوع قرار گرفته. اگر خیلی از خانم ها یا آقایان بازیگر دیر ازدواج می کنند، شاید ناشی از همین موضوع باشد. به هرحال دیدگاه آدم تغییر می کند و ممکن است نتواند آن معیارهای قبل را داشته باشد.
شکی نیست که زندگی مشترک با زندگی مجردی تفاوت دارد، اما من فکر می کنم آدم باید ببیند که چه چیزی برایش مهم تر است.

 

هیچوقت اینطور نیست که بگویم من به عنوان یک زن دلم می خواهد تنها بمانم و خودم می توانم همه کارهای زندگی ام را انجام دهم. به هر حال من یک زن هستم و اگر رئیس جمهور هم شوم یک زن ام. زن هم دوست دارد که یک پشتوانه داشته باشد. همه چیز که موقعیت و پول نیست، پس تکلیف روح آدم چه می شود؟

شاید این ویترینی که یک عده برای خودشان قائل هستند، در اینجا -به خصوص ایران- جدی تر از غرب است. در غرب آدم ها خیلی راحت ازدواج می کنند و بچه دار می شوند، اما اینجا انگار نوعی ترس از این قضیه وجود دارد.
کاملاً درست است. آن ها در هالیوود در یک جامعه خیلی بازتر زندگی می کنند و با اینکه فرم بدن و صورتشان برایشان خیلی مهم است، می بینیم که خیلی راحت ازدواج می کنند و بچه دار می شوند. ما ازدواج می کنیم، طلاق می گیریم و جلوی هر کاری که انجام می دهیم، همیشه یک پرده می کشیم و می گوییم ما این کارها را نکرده ایم. آدم چرا باید به خودش دروغ بگوید؟ اگر واقعاً طلاق اینقدر مسئله فاجعه آمیزی بود که هیچ گاه در مذهب و دین ما وجود نداشت. پس وقتی هست، یعنی اینکه تو می توانی قبل از مرگ یک تصمیم دیگر هم بگیری. بازیگر هم مثل باقی آدم هاست، اگر یک روز ازدواج کرد و به طلاق رسید، قرار نیست حکم اعدامش صادر شود. من فکر می کنم اگر آدم بنشیند و فکر کند که از زندگی چه می خواهد، خیلی راحت با موقعیت های زندگی روبرو می شود.
 

من می توانم نظر و دیدگاه خودم را در این زمینه بیان کنم. خود من زمانی که ازدواج کردم خیلی راحت با همسرم به تلویزیون و مطبوعات آمدم. شاید برخی از چهره های سرشناس تصور می کنند زمانی که بحث ازدواج مطرح می شود، بخشی از طرفدارانشان را از دست می دهند، شاید فکر می کنند که محبوبیتشان کم می شود، شاید به این فکر می کنند که اگر یک روز نخواهیم زندگی مان را ادامه دهیم بعدش چه می شود و… از نظر من یکی از خانم های بسیار موفق در این زمینه خانم «لیلا حاتمی» هستند.

ازدواج و بچه دار شدنش را همه می دانند، با وجود دو بچه کارش را بهتر از خیلی ها دیگر انجام می دهد، زندگی سالم، سلامت روانی و سلامت کاری دارد و همه کارهایش را هم به خوبی انجام می دهد. من فکر می کنم این موضوع یک مسئله شخصی و درونی است. اگر آدم در هر زمینه ای کارش را بلد باشد، هیچچیز نمی تواند از طرفدارانش کم کند. من که این نوع زندگی را نمی پسندم و اصلاً شاید این موضوعی که شما بیان کردید، از نسل گذشته به ما انتقال پیدا کرده. به نظرم خیلی مسئله جامعه شناسانه و روان شناسانه ای است و شاید نیاز به یک تحلیل عمیق دارد.

اینکه قدیم همه چیز خیلی مخفی و به اصطلاح توی پستو بوده است؟
نه، مثلاً قصه های زندگی بسوز و بساز قدیمی ها را می شنویم که شاید ترس از آبرو داشته اند یا اینکه همیشه زن فرمان بردار بوده و… اگر به گذشته نگاه کنید، این زندگی مردسالارانه وجود داشته و شاید ته نشین آن تفکر هنوز در جامعه ما به چشم می خورد، چون زن ها می خواهند بگویند که من حرفی برای گفتن دارم و می خواهم یک انسان مستقل باشم. در واقع از آن طرف بام افتاده ایم.

 

خیلی خوشحالم که یک خانم بازیگر با چنین روحیه اخلاقی می بینیم که تصمیم گرفته در کنار هنرش فعالیت خیریه هم انجام دهد. دغدغه ایشان را خیلی دوست داشتم و دلم می خواست بتوانم در این زمینه به او کمک کنم. از این به بعد هم هر زمان که بخواهند این کار را انجام خواهم داد.

خیلی جالب است که شما اینقدر راحت درباره زندگی خودتان صحبت می کنید. می خواهم بدانم با توجه به همه جهاتی که صحبت کردیم خود شما مشکل ندارید که اگر بخواهید فرزندی داشته باشید، عکستان روی جلد مجلات چاپ شود؟

کودکی نیوشا ضیغمی

نه دیگه. من هم می خواهم عکسش را بفروشم به مجله شما! (باخنده) اگر هالیوود بود، الان یک سرمایه گذاری می کردم و چند میلیون دلار عکسش را می فروختم (خنده). جدا از شوخی، چرا که نه. مگر زنی که بازیگر شد یا در جامعه موقعیتی پیدا کرد، دیگر زن نیست! هنوز زن است، هنوز مادر است، هنوز همسر است. اگر اینطور نباشد، آدم به سن 50 سالگی می رسد و ناگهان می بیند که بچه ندارد! بعد هم می گوید که من دیگر نمی توانم بچه داشته باشم.

احساس می کنم در مورد شما اتفاق خوبی در آینده خواهد افتاد. اصلا دوست دارید بچه داشته باشید؟
بله. چرا که نه!

ما کلی صحبت کردیم درباره اینکه خانم های هنرپیشه نباید با خانم های عادی تفاوت داشته باشند. برگردیم به اول گفتگو و موضوع کودکی شما که می گفتید با بچه های دیگر تفاوت داشتید. الان حس می کنید با آدم های دیگر چه تفاوت هایی دارید؟ مثلاً زندگی خانوادگی شما همانقدر شبیه آدم های دیگر هست؟ همانقدر دوست دارید آشپزی کنید، خانه را تمیز کنید یا خیلی کارهای دیگر؟
واقعاً ناخواسته از خیلی چیزها محروم می شوی، چون زمان کم می آوری. بعضی وقت ها فکر می کنم که کار خانم های خانه دار خیلی سخت است. یک روز که تصمیم به آشپزی می گیری، قشنگ تا ساعت 4 بعدازظهرت به سرعت می گذرد! چرا دروغ بگویم؟

شاید زندگی من شبیه زندگی همه خانم هایی که در خانه هستند نباشد، اما دوست دارم و سعی می کنم جوری زندگی کنم که خیلی غیرمعمولی نباشد. البته واقعاً وقت انجام برخی از کارها را ندارم.

یعنی فقط مشکل وقت است؟ اگر زمان داشتید، همان قدر که ممکن است یک خانم خانه دار علاقه داشته باشد، شما هم دوست داشتید که مثلاً قرمه سبزی درست کنید؟
راستش را بگویم؟ (خنده) من واقعاً آشپزی کردن را خیلی دوست ندارم. نه اینکه از زمانی که بازیگر شدم علاقه ام را از دست داده باشم، نه، قبلاً هم دوست نداشتم.

اگر زمان کافی داشتید کدام یک از کارهای شخصی خانوادگی برایتان جذاب تر بود؟
من خرید روزمره خانه را خیلی دوست دارم.

که آن هم باز داخل خانه نیست!
بله، آن هم داخل خانه نیست (خنده). حتی چیدمان داخل خانه و خیلی چیزهای دیگر را هم دوست دارم. چون کار خانه که فقط آشپزی نیست.

به گل و گلدان چطور؟ مثل «مهراوه شریفی نیا» که عاشق گل و گل کاری است.
نه، من گل باز حرفه ای نیستم، اما گیاهان را دوست دارم.

هنرهای دیگر چطور؟ مثلاً هیچ وقت خیاطی کرده اید؟
دگمه دوخته ام (خنده)!

این ها را قبل از ازدواج با همسرتان طِی کرده بودید که علاقه زیادی به این چیزها ندارید؟
بله. من همه چیز را گفتم. همسرم اینقدر من را درک می کند که واقعاً باید ازش تشکر کنم. بیشتر از چیزی که فکر می کردم شرایط من را درک می کند. گاهی اوقات که خودم را جای او می گذارم، می بینم که اگر من بودم، نمی توانستم تحمل کنم.

نیوشا ضیغمی

فکر می کنم این موضوع که شما یکدیگر را درک می کنید و با هم تفاهم دارید را همه می دانند. می خواهم اگر ممکن است کمی از اختلاف نظرهایتان بگویید. اینکه سر چه موضوعاتی هیچ وقت با هم کنار نیامدید؟
(مکث و فکر)… آرش به خاطر کارش خیلی با تلفن صحبت می کند و من سر این موضوع خیلی غر می زنم. آن اوایل خیلی عصبی می شدم، اما بعدها با خودم گفتم کارش اینطور است دیگر، من چه کار کنم! نه اینکه بگویم چرا حرف می زنی، بلکه می گفتم چرا مثلاً نمی توانی غذایت را درست بخوری و یا مثلاً وسط صبحانه پنجاه دفعه باید بلند شوی و بنشینی.

بعد به خودم گفتم کار من هم یک سری چیزها دارد که او دوست ندارد، خب او من را قبول کرده و من هم قبول کرده ام دیگر. او هم خیلی اوقات اذیت می شود، مثلاً به خانه می آید و من نیستم. یا مثلاً خیلی از چیزهایی که خانم های خانه دار می توانند داشته باشند را من نمی توانم انجام دهم، اما او شرایط را درک می کند و من هم سعی کرده ام در زمان هایی که هستم، آن را جبران کنم. واقعاً زندگی یک خانم بازیگر سخت است و فکر می کنم با هیچ شغل دیگری قابل مقایسه نیست. به هر حال او من را درک کرد و من هم سعی کردم او را درک کنم، اما بالاخره هنوز سر یک سری مسائل با هم بحث می کنیم که کاملاً هم طبیعی است.

با این اوصاف، به نظر می رسد باید در برخی از بخش ها یک تجدید نظری بکنید، چون اگر بخواهید بچه داشته باشید، با این کار زیاد شما و کار زیاد همسرتان اوضاع یک مقدار سخت خواهد شد.
من خیلی اوقات دلم می خواهد بچه داشته باشم، اما وقت نمی شود (خنده).

گفتید همسرتان سر صبحانه چندین بار بلند می شود، انشاءالله صبحانه را که دیگر خودتان درست می کنید!؟
بله.
صبحانه که یک نان و پنیر است و با این شرایط شما بعید است چیز مفصلی باشد (خنده جمعی). چند سالی است مد شده که بازیگران کارهای جنبی هنری (مثل نمایشگاه عکس، نقاشی و مجسمه سازی و…) انجام می دهند. شما هم درکنار بازیگری تجربه های متفاوتی داشته اید.
من فقط وارد بحث تهیه کنندگی شدم که کار خیلی سختی است. به جز آن یک کلینیک پوست و زیبایی هم داریم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا