چهره ها

ناگفته های آزاده نامداری

پس از انتشار اخبار جدایی آزاده نامداری، حواشی زیادی برای این مجری تلویزیونی بوجود آمد که چندان با فرهنگ عامه ایرانی سنخیتی نداشته و ندارد. در ادامه گفتگویی با آزاده نامداری را میخوانید. 
 
اصلا دلم نمی خواهد وارد مسائل زندگی خصوصی شما شوم اما چون حواشی به روند کار حرفه ای قطعا صدمه زده سوال می کنم، چرا خبر جدایی تان را علنی کردید؟
سوال خوبی است، من این کار را نکردم و از همه کسانی که باعث شدند این اتفاق به این شکل بیفتد و به اسم من ثبت شود گله و شکایت دارم. نمی دانم از اینکه چنین اعلامی به اسم من تمام شود چه کسی سود می برد؟ با روزنامه صبا گفت وگو کردم و این تنها گفت وگوی من بود. اگر شما روزنامه صبا را بخوانید می بینید که ما درباره همه چیز حرف زدیم؛ درباره زندگی، فلسفه زندگی، کارهایی که من کرده ام، برنامه هایی که ساخته ام، گذشته، آینده، نظرم درباره همکاران بویژه دغدغه های حرفه ای برای برنامه سازی، کلا درباره همه چیز صحبت کردیم. فقط در یک قسمت از مصاحبه خبرنگار از من پرسید:حواشی زیادی درباره شما سرزبان هاست. چقدر از آن درست است؟ 
 
من در پاسخ، خیلی کلی و مبهم به اندازه ای که دروغ نگفته باشم، گفتم:آدم ها می توانند خیلی خوب باشند ولی با هم نتوانند زندگی کنند (نقل به مضمون). اصلا کلمه یا توضیحی درباره شخصی ندادم یا اینکه اسم کسی را به زبان نیاوردم. اصلا چنین اتفاقی نیفتاد. روزنامه چاپ شد و من آن را خواندم و به نظرم هیچ چیز عجیبی در آن نبود. بعد سایت ها شروع کردند از روی هم کپی کردن (متأسفانه یکی از کارهایی که سایت ها و خبرگزاری های ما انجام می دهند و قبلا هم این گله را کرده ام). یکی از همین سایت ها هم جمله جالبی را نوشته بود به این مضمون که ما 3 ماه بود موضوع جدایی را می دانستیم اما به خاطر عدم ورود به حریم خصوصی شان اعلام نکردیم. می خواهم بگویم زمزمه ای در میان رسانه ای ها و تلویزیونی ها و هرکس که زندگی آدم های مشهور برایش مهم است وجود داشت ولی کسی درباره اش صحبت نمی کرد اما آن موقع کسانی که فقط یک زمزمه شنیده بودند و هیچ دلیل و برهانی برای حرفشان نداشتند با گفتن یک جمله مبهم و کلی از من به این نتیجه رسیدند که خب! این دو نفر از هم جدا شده اند و بعد هم به این نتیجه رسیدند که خبر را از زبان من به این شکل منتشر کنند. 
 
آزاده نامداری
 
 فرصتی هم نکردم برای کسی توضیح بدهم که من اصلا چنین حرفی نزدم. از طرفی رسانه هایی وجود دارند (به اصطلاح رسانه های زرد، زرد نه به معنای پاپیولار، چون به نظرم پاپیولار قابل احترام است) زرد به معنای تخریب چی. یک مقدمه و مؤخره ای درست کردند، شاخ و برگی دادند و همه جا منتشر کردند. ناگهان به خودم آمدم و دیدم همه جا دارند در این باره صحبت می کنند. من با خودم گفتم واقعا چرا تا این حد این موضوع برایشان مهم است؟ نمی دانم گفتن این حرف تا چه حد درست است اما متأسفانه احساس می کنم این جریان مدیریت می شود، اگرنه چیز عجیبی رخ نداده بود. بله! برای زندگی ما اتفاقات عجیب متعددی رخ می دهد اما چیزی نبود که برای سایت ها خیلی عجیب باشد. برای زندگی من اتفاق عجیب، تلخ و دردناکی رخ داده بود (و هر کلمه غم انگیز دیگری که می شود گفت) اما نمی دانم چرا سایت ها و روزنامه تصمیم گرفته بودند این ماجرا را رها نکنند.
 
بس است دیگر! الان چند ماه از این قضیه می گذرد؟ به نظرم دیگر بس است. اتفاقا چند وقت قبل با یکی از دوستانم صحبت می کردم، گفتم:گاهی خودم را سرزنش می کنم و می گویم من چرا عادت دارم همیشه راستش را بگویم؟ چرا اصلا به روزنامه صبا حتی تا همان حد کلی و مبهم اما چرا تا همان حد هم حقیقت را گفتم؟ دروغ می گفتم. می گفتم که خیلی ایشان خوبند و سلام دارند خدمت تان یا مثلا می گفتم خیلی خوبیم، خوش می گذرد و عالی هستیم! چرا نتوانستم این کار را بکنم؟ دوستم در پاسخ، حرف خوبی زد. گفت:آدم ها با کاراکترشان زندگی می کنند. هر کس یک جور و یک مدلی است. البته منظورم این نیست که خیلی آدم خوبی هستم.
 
پرسوناژهای سرشناس و مشهور باید تا حدی حواسشان به رسانه های جمعی باشد چون خود شما رسانه ای هستید ولی کاراکتری که من از شما می شناسم بسیار ساده و روراست است، گاهی این سادگی شما مرا به تعجب وامی دارد، اصلا تصورم این است که به همین دلیل با این چالش خانوادگی مواجه شدید، فقط سادگی….
 
خانم نامداری شما آدم توداری نیستید.
نه! فکر نمی کنم تودار نباشم چون اگر تودار نبودم اتفاقات جزئی و تلخ زندگی ام را در همین گفت وگوی On record (در حال ضبط) تشریح می کردم. اتفاقا من تودارم چون جزئیات را که برای هر کسی تعریف نمی کنم. اتفاقات تلخ زیادی هست که من حتی مرورشان هم نمی کنم. یک چیز بسیار کلی و سربسته در روزنامه صبا گفتم. خیلی دوست دارم عین آن جملات را برایتان بیاورم که متوجه شوید چقدر کلی بود اما به نظرم اگر می خواهید سرشناس شوید اصلا آرتیست هم نباشید. اما زندگی مبتنی بر سادگی و راستگویی را آموختم، کاری ندارم مثلا فلانی شغل و جایگاه اجتماعی اش چیست، به عنوان مثال طرف دکتر باشد یا هر کار و سمت دیگری، در هر صورت باید راستگو باشید. من به راستگویی خیلی معتقدم اما در حال حاضر من رنجی را تحمل می کنم که می توانستم نکنم. پس از انتشار این خبر و حواشی خاصی که تمام شدنی نیست در واقع رنجی به رنجم اضافه شده است. رنج خودم را که دارم، افزون بر آن باید حاشیه های دنباله دار را تحمل کنم.
 
 آزاده نامداری
تلخی جدایی برای شما دوبرابر شد؟
صددرصد، البته اصلا وقت نکردم برای خودم ناراحت باشم، اصلا این فرصت پیش نیامد. بیش از اینکه فرصت کنم با خودم فکر کنم و بفهمم داستان از چه قرار است درگیر این بودم که به مردم توضیح بدهم داستان زندگی ام از چه قرار است! کسی به من فکر نمی کند، واقعا این گله را از خیلی ها دارم که دستتان درد نکند صفحات وب و نشریه های شما تا مدت ها پر شد درباره توضیح این رویداد اما به من و اتفاقی که برای من افتاده هم فکر کردید؟ به شکنندگی روح یک خانم هم فکر کردید؟ 3 سال است که برای خانم ها برنامه می سازم. لااقل درمورد 31 زن برنامه ساخته ام. زن موجود بسیار حساس و شکننده ای است. یکی از دوستان مثال خوبی زد؛ گفت:وقتی به برگ های گل، زیادی دست بزنیم، خراب می شود. زن هم همان اندازه روح حساسی دارد. این را از منظر خودم نمی گویم. نه اینکه من آدم حساسی باشم. منظورم این است که برای خانم ها برنامه ساخته و در اطرافم دیده ام. به عنوان یک زن می توانم از فطرت و روح یک زن صحبت کنم. متأسفانه کسی اصلا از من نپرسید حالت چطور است. همه فقط به این فکر کردند که چی شد، چطور شد؟ هی کنجکاوی کردند و پرسیدند خوب چه اتفاقی افتاده؟ تقصیر کی بوده؟! اصلا ماجرا این نیست که تقصیر کی بوده؛ لطفا یک نفر بپرسد الان حال من چطور است!
 
بعد از مصاحبه با صبا چند تا مصاحبه دیگر داشتید؟
هیچی.
 
می گویند خیلی مصاحبه داشتید.
با کجا؟ یک موردش را بیاورید. اصلا! من بعد از صبا مصاحبه نکردم.
 
همشهری جوان یک مصاحبه از شما چاپ کرد.
صفحه آخر همشهری جوان؟! آن که اصلا راجع به این موضوع نبود. دیده اید که آقای سیف اللهی در صفحه آخر همشهری جوان چه مطلبی چاپ می کند.
 
پس آنقدر هم که می گویند، مصاحبه نکردید؟
 خب! یک نمونه از این همه مصاحبه را بیاورند؟ من اصلا جز با صبا مصاحبه ای نکردم. آن مصاحبه هم بسیار مصاحبه خوب، استخوان دار و درست بود. بقیه اش را دیگر سایر دوستان مدیریت کردند. شلوغ کاری ها را سایر دوستان زحمت کشیدند.
 
یعنی سایت ها و رسانه های زرد هرچیزی از شما در این مدت پیدا کردند، استفاده کردند.
 بله! درباره همه چیز صحبت کردند. لذت شدیدی هم می برند که بگویند این خانم ممنوع التصویر است! باباجان! من ممنوع التصویر نیستم! من ممنوع التصویر نیستم. سال هاست که برنامه تلویزیونی نداشته ام. چرا پارسال نمی گفتید ممنوع التصویرم؟ الان مشغول ساخت برنامه مستند هستم. یکی از همین سایت ها خبر ممنوع التصویری آزاده نامداری را کار کرد و در ادامه هم می گوید:ایشان برنامه ای داشت به اسم «خانومی که شما باشی» و الان دیگر این برنامه را اجرا نمی کند! با خودم گفتم شما متن خبر را غلط چاپ کردید، اصلا توجه ندارید که «خانومی که شما باشی» برنامه نبود، مستند بود. در همین حد نمی فهمید که برنامه تالک شو نبود که مجری داشته باشد. مستند، راوی دارد. اصلا من در این برنامه تصویری ندارم. آن وقت همین مطلب در تمام رسانه ها کپی و دست به دست می شود. از برخی سایت ها آدم توقع دارد و از برخی نه. برخی سایت ها که این مطالب را می گذارند با خودم می گویم اشکال ندارد اصلا چه کسی این سایت را می بیند؟! ولی مثلا ایسنا، خبرآنلاین و یکسری وب سایت ها که نباید این قبیل اخبار را کپی پیست کنند. حداقل تماس بگیرند و بپرسند خانم نامداری می خواهیم این مطلب را کار کنیم که مثلا تو ممنوع التصویری و من هم توضیح می دهم و می گویم نیستم، نزن! این روال خیلی غیراخلاقی، غیرانسانی و غیردینی است، واقعا اگر دین را می فهمید بس است؛ من که همه چیز را گفتم بگذارید این را هم بگویم.
 
 آزاده نامداری
پارسال هم حاشیه های فراوانی برای شما به وجود آوردند.
 پارسال یک مجله بی اخلاق، عکس مرا با لباس عروس چاپ کرد! من اصلا این را نمی فهمم! اصلا نمی دانم این موضوع را به چه کسی بگویم؟ یعنی واقعا دستم به هیچ جا بند نبود. گفتم اولا من اصلا لباس عروس نپوشیدم، اصلا من عقد نکرده ام. یعنی وقتی عکسم را با لباس عروس انداخته بودند من هنوز عقد نکرده بودم. فقط خواستگاری انجام شده بود. حالا اینکه این خبر چگونه به بیرون درز پیدا کرده بود دیگر به من ارتباطی ندارد. حالا می بینی عکس تو در لباس عروس، شده عکس روی جلد یک مجله! واقعا شوکه می شوی! اصلا من که لباس عروس نپوشیدم و به طور خلقی آدمی هستم که لباس عروس نخواهم پوشید، اصلا دوست ندارم. اگر هم بپوشم به نزدیک ترین کسانم نشان خواهم داد، حتی برادر هم ندارم. فقط احتمالا والدینم. آن وقت چنین عکسی را گذاشته اند روی جلد مجله! عکس فیلم بی پولی لیلا حاتمی و بهرام رادان را فتوشاپ کردند. مثلا عکس لیلا حاتمی را گذاشته بود و سر مرا گذاشته بودند روی سر خانم لیلا حاتمی! اسم این کار اگر بی اخلاقی نباشد، پس چیست؟ بعد هم مدام پیغام و پسغام. مجله هم به چاپ دوم رسید و ترکاند! همه خریدند. 
 
شاید بعدا از شما بخواهم این حرفم را چاپ نکنید اما من در یک موقعیتی قرار گرفتم که در آن شرایطی که مشغول تصمیم گیری برای ازدواجم بودم حالا می دیدم که عکسم با لباس عروس روی جلد مجله قرار گرفته است و اگر فقط 5 نفر از فامیل این مطلب را می دانستند، حالا 5 هزار نفر مجله خریده اند. مثلا یک نفر به والدینم می گفت عجب! دخترتان ازدواج کرده است؟ ما هم می گفتیم نه. هنوز اتفاقی نیفتاده است، فقط خواستگاری شده است! این اتفاق که می افتد در قبالش چقدر آن رسانه محترم مسؤول است؟ به آنها کاری ندارم اما به خدا می گویم:خدایا پس این حق الناس الان کجاست؟! به چه حقی عکس مرا با لباس عروس چاپ کردند؟ چرا از من اجازه نگرفتند؟ فقط 5-4 نفر از آشنایانم گفتند ما فهمیدیم عکس تو نیست ولی عامه مردم که نمی توانند این مساله را بفهمند، خیلی تخصص می خواهد که بتوانی از روی جلد مجله تشخیص بدهی این عکس فتوشاپ است. 
 
می گویند عجب! نامداری لباس عروس پوشیده، پس ازدواج کرده. تو که تا به حال فقط صورت و دست های مرا به عنوان یک زن چادری دیده ای، کی مرا با لباس عروس دیده ای که عکس ترکیبی و مجعول مدنظر را روی جلد مجله ات کار می کنی تا مجله ات به چاپ دوم برسد و بفروشد؟ خیلی از ارزش هایمان دور شده ایم. یک مرتبه با یکی از همکارانم حرف زدم، خیلی هم تند حرف زدم، گفتم این چیست که در روزنامه ات نوشته ای؟ خیلی تند حرف زدم. گفتم شما دین و ایمان ندارید؟ به من گفت خانم نامداری چرا حرف از بی دینی می زنید؟ یک توضیحی داد که من به فلان دلیل آدم دینداری هستم، بعد گفتم عجب! پس من از همینجا تازه دعوایم با تو شروع می شود. قبل از این اصلا با تو دعوایی نداشتم از الان تازه می خواهم با تو دعوا کنم. وقتی کسی ادعایی ندارد من اصلا از او ناراحت نمی شوم، هر کاری می خواهد بکند، یعنی هرکاری که من توقع ندارم.
آزاده نامداری
 
یکسری اعتقاد دارند آن رفتاری که از شما به عنوان مجری، سر می زده متناسب با چادر نبوده است. برای چنین نگره ای چه توضیحی دارید؟ قبل از آن بگویید اصلا از کی چادری شدید؟
من از دوم راهنمایی چادری شدم.
 
چه دلیلی موجب شد چادری شوید؟
 خانواده ام چادری بودند، نمی توانم بگویم از روی احساسات چادری شدم، همه چادری بودند، من هم چادری شدم. در موقعیت هایی از اینکه چادری ام احساس خوشحالی می کردم. می گفتم:چقدر خوب! ببینید! اصلا نمی خواهم بگویم کسی که چادری نیست، قابل احترام نیست، اصلا منظورم این نیست. آدم ها به خاطر ویژگی های انسانی شان قابل احترام هستند اما واقعا این جمله را بارها به دوستانم گفته ام که حرمت هایی برای خانم چادری وجود دارد و من این حرمت ها را دوست داشتم و هر چه بزرگ تر شدم احساس کردم باید خدا را شکر کنم که در آن محیط مردانه ای که کار می کنم چادری هستم. خدا را شکر که در تلویزیون کار می کنم و چادری هستم. خدا را شکر که وقتی روی آنتن می رفتم آدم چادری بودم. خیلی از اوقات احساس امنیت داشتم و احساس حرمت داشتم، همه اینها برکاتی است که چادر به من داده و من به آن مدیونم، خیلی برکات به من داده است. اصلا ببخشید این را می گویم، من با این چادر قشنگ ترم، این کمترین حالت ممکن است. یعنی اگر نخواهیم خیلی عمیق و دینی به ماجرا نگاه کنیم و فقط با یک نگاه زنانه به آن نگاه کنیم می گویم که من با چادر زیباتر به نظر می رسم.
 
این عکس های بدون چادر شما که می گویند منتشر شده بود از کجا منتشر شد؟
 نمی دانم. واقعا دارم احساس می کنم یک نفر این عکس ها را احتمالا به رسانه های خاص هدفدار برای تخریب داده است. 3 تا از آن عکس ها که اصلا وجود ندارد.
 
درست شده بود؟
 نمی دانم. خودشان هاله ای از ابهام درست کرده بودند.
 
شما موافق بودید که مراسم ازدواجتان رسانه ای شود؟
 ابدا! یک آدمی هم وجود دارد که شاید بتواند پشت سرم دروغ بگوید ولی اگر در چشمانم نگاه کند بعید می دانم بتواند دروغ بگوید. ابدا! ما هم البته این کار را نکردیم. به هرحال دو نفر آدم با هم ازدواج کرده بودند که مردم آنها را می شناسند ولی خدا می داند که من سلوک خاصی دارم (افرادی که با من معاشرت کرده اند می دانند) در یک دهه اخیر اصلا اهل شلوغ کاری نبوده ام. یک دهه است که در تلویزیون هستم، اصلا با شلوغ کاری خوشحال نمی شوم چون احتیاجی هم به این کار ندارم. کسی شلوغ کاری می کند که می خواهد در صدر اخبار قرار بگیرد و بشناسندش. برای من دیگر بس است اتفاقا دیگر دوست ندارم بیش از این درباره ام حرف بزنند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا