آرزو افشار از سرپرستی پارمیدا تا سرراهی بودنش در ماه عسل
آرزو افشار در ماه عسل احسان علیخانی
افشار در ادامه از عشقی گفت که یک روز در جشن تولدی برای بچه های بهزیستی اتفاق افتاد. اینکه برای اولین بار «پارمیدا»ی کوچک را دیده بود. کودکی که شباهت عجیبی به کودکی های خود آرزو افشار داشته. او از آن به بعد در شیرخوارگاه آمنه حضور داشته. درکنار پارمیدای کوچک و البته بقیه فرشته ها.
طبق گفته آرزو افشار، پارمیدا امروز شش ماه است که در کنار او زندگی می کند و او شش ماه است که مادر شده است و این عشق را تجربه کرده. افشار البته از دوندگی ها و سختی های خود و البته قوانین سخت موجود برای این کار گفت. گذراندن مشاوره هایی طولانی مدت که برای پذیرش این سرپرستی شکل می گرفت.
آرزو افشار در ماه عسل احسان علیخانی
علیخانی از چرایی اینکه آرزو افشار اولین نفری است که توانسته بر اساس این قانون جدید سرپرستی کودکی را بر عهده بگیره پرسید و آرزو افشار جواب داد:مسئولین از همه نظر من را قبول داشتند، تنها مشکل آنها ازدواج نکردن من بود. البته من هنوز امید دارم که پارمیدا در آینده پدر خیلی خوبی هم داشته باشد.
اما این همه قصه بازیگر سریال «آوای باران» نبود …
آرزو افشار از نزدیکی بی اندازه قصه خودش به داستان زندگی کودکان شیر خوارگاه آمنه گفت. او از روزی گفت که حدودا 30ساله بود و متوجه می شود که خودش هم از جمله همین بچه های بی سرپرست و شیرخوارگاه آمنه بوده. افشار از همدردی خود با این کودکان و بی پناهی اش گفت و اینکه دوست داشته بتواند پناهی برای این کودکان باشد.
آرزو افشار به گفته خودش 29 مرداد سال تولدش (که اصرار به نگفتنش داشت اما بعد از طرف علیخانی مطرح شد (1357)) در حرم شاه عبدالعظیم رها شده بوده و در حالی که تنها یک روز از تولدش می گذشته به آمنه سپرده می شود. و با نام گلنار به خانواده فعلی اش سپرده می شود. و نهایتا توسط یکی از اقوام دور خانواده فعلی اش از این موضوع مطلع می شود و بعد از آن روزهای سختی را می گذراند. روزهای سختی که شاید با حضور داوطلبانه اش در شیرخوارگاه آمنه، آن را برای رسیدن به آرامش و پذیرش این اتفاق آماده می کند.
آرزو افشار و دختر خوانده اش در ماه عسل
اما پایان بخش قصه امروز «ماه عسل» حضور «پارمیدا» دختربچه ای بود که آرزو افشار به سرپرستی قبول کرده و البته شیطنت علیخانی هم در شکل گیری حال و هوای سرین این لحظات نقش داشت. اینکه رو به بازیگر آوای باران گفت:«به نظرم دیگه باید یه بابا هم برای پارمیدا بیارید و ازدواج کنید؟»
و صحبت های پایانی علیخانی تاکید داشت بر اینکه چقدر خوبه بعضی وقت ها با صلابت و البته شهامت حقیقت را بپذیریم به زندگی برگردیم و البته زندگی ساز هم باشیم.