سعید امیرسلیمانی: مشغول مداوای بیماری ام هستم
سعید امیرسلیمانی این روزها در چه حالی است؟
سعید امیرسلیمانی در کارهای زیادی از جمله دندان طلا، روز باشکوه، آبادانی ها و … بازی کرده است. او چند وقتی است که پس از یک دوره بیماری سرحال تر شده و خوشبختانه حال و هوای خوبی پیدا کرده است. با این هنرمند پیشکسوت گپی زده ایم که می خوانید.
سعید امیرسلیمانی ازجمله بازیگران پیشکسوت ایرانی است که کارش را با بازی بر روی صحنه تئاتر آغاز کرد و پس از آن مسیرش برای ورود به سینما هموار شد.
او بازیگری را از سنین بسیار پائین آغاز کرد و همچنان نیز یکی از بازیگران خوب سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. امیرسلیمانی علاوه بر اینکه خودش در این عرصه از بازیگران فعال بوده و هست فرزندانش کمند و سپند نیز راه پدر را پیش گرفتند و از بازیگران پرکار و خوب سینما، تئاتر و تلویزیون به شمار می آیند. در یکی از روزهای سرد زمستان میزبان این بازیگر پیشکسوت و خوش روی سینما و تئاتر ایران شدیم و با او به سال های گذشته رفتیم تاریخچه سینما و تئاتر را مرور کردیم و به امروز رسیدیم. شما هم در این مرور تاریخی ما را همراهی کنید.
سعید امیرسلیمانی بازیگر پیشکسوت
آقای امیرسلیمانی شما از سنین کودکی وارد عرصه هنر شدید. چه عواملی شمارا به بازیگری علاقه مند کرد و از چه زمانی به طور حرفه ای وارد کار هنری شدید؟
من در سال 1321 در خانواده ای به دنیا آمدم که پدرم هنرمند نبود ولی عاشق هنر بود. پدرم یک سری از دستگاه و ردیف های موسیقی را می دانست و دو دانگ صدایی هم داشت. تا جایی که یادم می آید آن زمان تمام موزیسین های بزرگ کشور نظیر آقایان بنان، صبا و خانم مرضیه به خانه ما آمدورفت داشتند. از میان بازیگران هم استاد اکبر مشکین و استاد سارنگ به خانه ما رفت وآمد می کردند. به هرحال این رفت وآمدها باعث شده بود که من از بچگی به بازیگری علاقه مند شوم و در مدرسه تئاتر اجرا کنم. من در 7، 8 سالگی به تماشای تئاتر می رفتم و سپس به خانه می آمدم و با دو سه نفر از دوستانم تئاتر بازی می کردم. 17،18 سالم که شد دیگر وارد گروه “آناهیتا” شدم و به خدمت خانم مهین اسکویی و آقای مصطفی اسکویی رسیدم. ازآنجا دیگر کارم جدی تر شد و تمرکزم را روی تئاتر گذاشتم.
اولین تئاتری که با آن به روی صحنه رفتید کدام تئاتر بود؟
برای اولین بار در 18 سالگی در نمایشنامه “اتللو ” شکسپیر بازی کردم. من در آن نمایش 2 نقش داشتم که هم منشی دادگاه بودم و هم یکی از نیزه داران اتللو. یک سال بعد خانم اسکویی نمایشنامه “اینس مندو ” را به روی صحنه برد. آن نمایش دو نقش بسیار جالب داشت که خانم اسکویی بازی در این دو رل را به من و محمود دولت آبادی سپرد. آن زمان هنوز آقای دولت آبادی کتابی ننوشته بود و در زمینهٔ نویسندگی کسی ایشان را نمی شناخت. به هرحال آن نمایش را من و محمود بازی کردیم که خیلی جالب از آب درآمد. چندی بعد من نقش اصلی نمایش “غار سالامانگ ” به نویسندگی “میگل د سروانتس ” را بازی کردم که نقش یک پیرمرد 90 ساله بود! در آن نمایش کمدی آقایان منوچهر عسگری نسب، مهدی فتحی، سعید سلطان پور و خانم ها مهین شهابی و شکوه نجم آبادی بازی می کردند.
سبک و سیاق کار کمدی را از همان زمان انتخاب کردید؟
خیر. من اصلاً سبک و سیاقی را انتخاب نکردم. به نظرم یک بازیگر حرفه ای اصلاً سبک و سیاق انتخاب نمی کند. من همه نوع نقشی اعم از نقش های قاتل مدرس، سرهنگ اس اس، وزیر نفت، نخست وزیر، وزیر دربار و… را بازی کرده ام.
از چه زمانی با تلویزیون آشنا شدید؟
نمایش “غار سالامانگ ” را که من در 19 سالگی بازی کردم، ابتدا در تلویزیون پخش شد. البته ما هیچ وقت آن نمایش ها را ضبط نمی کردیم. همه شان اجرای زنده بود، به طوری که من هیچ وقت اجرای خودم در آن نمایش راندیدم؛ بنابراین اگر ما نقشمان را خراب می کردیم و تپق هم می زدیم بالأخره آن نمایش پخش می شد. پس ازآن زمان من به صورت مداوم در تلویزیون بازی می کردم که تا همین امروز ادامه دارد.
و سینما چطور؟
اولین فیلمی که در سینما بازی کردم، “آب نبات چوبی” نام داشت. من و آقای جمشید مشایخی با یکدیگر رفتیم و با کارگردان آن فیلم به توافق رسیدیم که درنهایت نقش یک راننده کامیون به جمشید داده شد و من هم شاگرد او بودم. بعدازآن یک گروه با مرحوم علی حاتمی تشکیل دادیم که اولین همکاری مان با مجموعه تلویزیونی “داستان های مولوی ” آغاز شد و به همین شکل ادامه پیدا کرد. مجموعه “داستان های مولوی ” در 6 قسمت به روی آنتن رفت که سر همان سریال، نطفه سریال “سلطان صاحبقران ” بسته شد. من بعد از آن هم به ترتیب فیلم “سوته دلان ” و سریال هزاردستان را با آقای حاتمی کارکردم.
سرنوشت حضورتان در تئاتر آناهیتا به کجا رسید؟
من در تئاتر آناهیتا مشغول بودم که به درخواست محمود دولت آبادی به اداره تئاتر رفتم و در آنجا مرا پذیرفتند. پس از آن گفتند به کدام گروه می پیوندی؟ من با آقای رکن الدین خسروی دوست بودم و به گروه ایشان پیوستم. زمانی که من به آن گروه پیوستم، آقای خسروی داشت نمایش “از پشت شیشه ها ” را کار می کرد که به محض ورودم، یک نقش هم به من داد. پس ازآن که آقای خسروی از اداره تئاتر رفت، آقای دیلمقانی به آنجا آمد که من مدتی در گروه ایشان فعال بودم.
بعدازآن من به همراه آقایان مشایخی، والی، شیراندامی، امامی و خانم ها لاچینی و فرخی یک گروه بودیم که تا زمان انقلاب با یکدیگر کارکردیم. از یکجایی به بعد موعد بازنشستگی کارگردان های اداره تئاتر فرارسید و من دیدم که دیگر کارگردانی نمانده که با او کارکنم، بنابراین تصمیم گرفتم که خودم کارگردانی کنم. اولین نمایشی که به کارگردانی خودم به روی صحنه بردم، نمایش “پرستوها ” بود که در سالن اصلی تئاتر شهر به اجرا درآمد. پس ازآن نمایش “ناهار لعنتی ” را در همان سالن به روی صحنه بردم که هنوز به من می گویند که هیچ تئاتری به اندازه آن تئاتر گل نکرده است. با بلیت های 6 و 10 تومانی، شب آخر آن نمایش 2 هزار تماشاچی از پشت درب سالن خارج شد. آن زمان نمایش ها چه فروش می کرد و چه نمی کرد، پس از مدت 30 روزه از روی صحنه برداشته می شد ولی نمایش من آن قدر فروش کرد که 10 روز دیگر تمدید شد. ما با بلیت های 6 و 10 تومانی، بالای پانصد هزار تومان در آن زمان فروش کردیم.
زمانی که وارد تئاتر شدید تحصیلات دانشگاهی را گذرانده بودید؟
تئاتر آناهیتا برای ما یک کلاس دانشگاه بود. ما در حضور اسکویی ها فن بیان، شمشیربازی و گریم می خواندیم و اتود می کردیم. همه مان حدود یک سال این کلاس ها را گذرانده بودیم و بعدازآن بود که در نمایشنامه هایشان از ما استفاده کردند. متد استانیسلاوسکی را برای اولین بار گروه آناهیتا به ایران آورد. ما با این متد آشنایی پیدا کردیم و آموزش دیدیم که چگونه باید روی صحنه بازی کنیم؛ بنابراین ما تربیت شده آن کلاس و آن متد هستیم.
از وقتی که وارد حوزه هنر شدید، شغل دیگری را تجربه نکردید؟
بعد از انقلاب که برای مدتی کارهای هنری تعطیل شده بود، چند کار غیرهنری انجام دادم ولی آن کاره نبودم و دوباره سعی کردم که به تئاتر برگردم. بنابراین غیرازآن مدت کوتاه من دیگر هیچ فعالیت غیر هنری انجام نداده و دائماً در کار هنر بوده ام.
اولین نمایشنامه تان را در چه زمانی نوشتید و کدام نمایشنامه بود؟
من توانایی دست به قلم شدن دارم ولی خیلی در این زمینه تنبل هستم. تا جایی که یادم می آید طراح خیلی خوبی هم بودم. فیلم سینمایی به نام “چون ابر در بهاران ” ساختم که طرحش برای خودم بود و آن را برای نگارش به محمد رحمانیان دادم. محمد رحمانیان هرازچندگاه یک چیزی می نوشت ولی اجازه نمی داد که اسمش روی آن باشد. تنها جایی که او اجازه داد اسمش به عنوان نویسنده باشد، در همین فیلم بود. همواره نمایشنامه ها را دراماتورژی می کردم چون اکثراً دیالوگ هایشان امروزی نبود و من سعی داشتم آن ها را جوری تغییر بدهم که دردهان بچرخد و شکل امروزی تری پیدا کند.
سعید امیرسلیمانی بازیگر هزاردستان
از کدام اثر بود که مردم شمارا به عنوان یک چهره شناختند؟
با تأسف باید گفت که این اتفاق در تئاتر نیفتاد و یک سریال تلویزیونی به نام “شاه دزد” باعث آن شد. من تئاترهای خیلی خوبی بازی کرده بودم ولی مردم مرا نمی شناختند. سریال “شاه دزد ” به کارگردانی مرحوم احمد نجیب زاده اولین سریال بعد از انقلاب بود که من به همراه محمد مطیع و زنده یادان کیومرث ملک مطیعی، مهین شهابی، فخری پازوکی، اصغر سنجری و سروش خلیلی در آن بازی می کردیم. این سریال در نوروز 59 از تلویزیون پخش شد که بعدازآن مردم مرا در کوچه و خیابان ها می شناختند. پس از “شاه دزد ” من در سریال “مخمصه ” بازی کردم که آن سریال هم در زمان خودش بسیار گل کرد.
در اوایل انقلاب وضعیت حضورتان در سینما چطور شد؟
اولین فیلمی که بعد از انقلاب بازی کردم، فیلم “خط قرمز ” آقای مسعود کیمیایی بود که هیچ گاه اکران نشد. بعدازآن در دهه 60 در فیلم های “جنجال بزرگ ” (سیاوش شاکری)، “مردی که موش شد ” (احمد بخشی)، “کفش های میرزا نوروز ” (محمد متوسلانی)، جمیل (احمد بخشی) و روز باشکوه (کیانوش عیاری) به ایفای نقش پرداختم.
در این خلال همچنان کار تئاتر را هم ادامه دادید؟
بله. به هرحال من کارمند اداره تئاتر بودم و آن را تا بازنشستگی در سال 73 ادامه دادم. یک نمایش به نام “شب سیزدهم ” با آقای حمید امجد کارکردم که خیلی از آن استقبال شد. آخرین نمایشی که در تهران به روی صحنه رفتم، نمایش “هفت داستان ” اسماعیل خلج بود. بعدازآن به دبی رفتم و در آنجا برای آن که خودم را اغناء کنم در دو نمایش به روی صحنه رفتم. سپس از دبی برگشتم و در نمایش “شام آخر ” آقای عارف لرستانی بازی کردم. مدتی بعد خودم یک نمایش به نام “فراموش نامه ” به روی صحنه بردم که من، سپند و خانم الهام پاوه نژاد بازیگران آن بودیم. این نمایش ابتدا در تهران اجرا شد و ما سپس آن را به اصفهان بردیم. به نظرم “فراموش نامه ” یک نمایش خیلی خوب بود، ولی حیف شد که به شهرستان های دیگر نرسید.
در تمام این سال ها کدام اثر بیشتر به دلتان نشست؟
اکثر تئاترها را به جز چند نمایش انگشت شمار دوست داشتم. من یک بازیگر حسی هستم و هر نقشی که دوست داشته باشم را با تمام وجودم بازی می کنم. بنابراین من به بازی کردن عشق می ورزم و آن را دوست دارم. معمولاً مرسوم است که در این مواقع آدم آخرین کارش را به یاد می آورد. مثلاً من عاشق نمایش “فراموش نامه ” هستم. در فیلم های سینمایی هم “مهریه بی بی” (اصغر هاشمی) را دوست داشتم چون برای آن زحمت کشیده بودم. از میان کارهای تلویزیونی هم مجموعه “مخمصه ” را خیلی دوست داشتم.
مدیوم ها برایتان فرقی دارد؟ این که در تئاتر کارکنید، در سینما و یا در تلویزیون.
الآن دوست دارم بیشتر تئاتر کنم، چون اخیراً سریال سازی ما آن چنان که باید نیست. من در سریال “معمای شاه ” هم بازی کرده ام ولی آن سریالی نیست که دلم می خواهد. زمانی که دبی بودم، چون آقای ورزی را دوست داشتم دعوت ایشان را قبول کردم و به این سریال پیوستم. برای جشنواره فیلم فجر هم در فیلم “سوفی و دیوانه ” آقای کرم پور در چند سکانس بازی کرده ام. برای این فیلم خانم مهدوی (مدیر تولید) با من تماس گرفت و گفت که این نقش را به آقای عزت الله انتظامی پیشنهاد داده ایم ولی آقای انتظامی به سنی رسیده که شاید نتواند جلوی دوربین برود. من با خودم فکر کردم و دیدم که نقشی که به آقای انتظامی پیشنهادشده، باید نقش خوبی باشد؛ بنابراین پذیرفتم و گفتم که می آیم. به هرحال من سر صحنه این فیلم رفتم و همه سکانس های نقشی که در خانه سالمندان داشتم را در دو روز گرفتند. این نقش جوری بود که می توانستم خودم را نشان دهم ولی دیگر هر کاری را در حوزه تصویر انجام نمی دهم؛ اما در تئاتر با جدیت کارخواهم کرد چون تئاتر شوخی ندارد.
معمولاً تئاتری ها می گویند که ما دم به دم بودن با مخاطب را حس می کنیم درحالی که در حوزه تصویر رسانه میان بازیگر و مخاطب فاصله می اندازد. شما نیز چنین حسی رادارید؟
بله ما در تئاتر نفس تماشاچی راداریم که با این نفس عشق می کنیم. تئاتر قابلیت تغییر دارد و هر شب آن می تواند متفاوت باشد که این جدید بودن اتفاقات، جذابش می کند. ما گاهی روی صحنه لحظاتی خلق می کنیم که تماشاگر بهمان می گوید آن کار جالب بود یا خیر. اگر آن کار برای تماشاگر جالب باشد، آن را در شب بعدی تکرار می کنیم و اگر او بازخورد منفی بهمان بدهد، کنارش می گذاریم. ما که تجربه مان بالاتر است این بازخوردها را راحت تر حس می کنیم تا میان ما با مخاطبان بهترین ارتباط برقرار شود.
متد استانیسلاوسکی هنوز هم در تئاتر ما کاربرد دارد. به نظرتان این متد را چقدر می توان تغییر دارد؟
هر هنری یک الفبایی دارد. الفبای موسیقی نت های 7 گانه است. تئاتر هم الفبای خودش را دارد که هر تئاتری باید آن الفبا را بداند. آقای استانیسلاوسکی و افراد دیگر این الفبا را درست کرده اند و تئاتری ها باید آن را یاد بگیرند. اگر شما آن الفبا را بدانید، می توانید در همان چارچوب تغییر هم ایجاد کنید. تئاترهای امروزی خلاقیت های بسیار جالبی دارند و خیلی موفق هستند. سال پیش تئاتر “عامدانه، عاشقانه، قاتلانه ” به کارگردانی خانم ساناز بیان را دیدم که بهاره رهنما، نسیم ادبی، سهیلا صالحی و فروغ قجابگلی آن را بازی می کردند. آن نمایش شاهکار بود و من از این که یک خانم 27،28 ساله آن را کارگردانی کرده لذت بردم.
بنابراین اگر کارگردان های جوان حوزه تئاتر به شما پیشنهاد همکاری بدهند می پذیرید؟
اول ازهمه متن قصه و نقش خودم را می خوانم. البته مهم نیست که نقش من نقش اصلی باشد، بلکه می خواهم نقشی را بازی کنم که بتوانم خودم را در آن نشان دهم. من دیگر به خاطر پول کار می کنم. نه آن که پولدار باشم، خدا را شکر خرج زندگی ام رادارم؛ بنابراین به خاطر عشقی که دارم کار می کنم و می خواهم بگویم که دود از کنده بلند می شود. الآن اگر جوانان به من پیشنهاد همکاری دهند، اگر خودم آن ها را نشناسم، سپند و کمند با آن افراد آشنایی دارند و آنی به من می گویند که با فلانی کارکن و با دیگری نه. اگر آقایان کوشکی و یعقوبی یا خانم ها بیان و فتحی به من پیشنهاد همکاری بدهند، حتماً با آن ها همکاری خواهم کرد. من کار این افراد را دیده ام و می دانم که خلاقیت دارند. الآن دوره این جوانان است.
آقای امیرسلیمانی تئاتر آزاد از گذشته بوده و الآن هم در کشورمان وجود دارد. به نظرتان الآن جایگاه تئاتر آزاد چگونه است و وجود چنین سبکی چقدر احساس می شود؟
زمانی که من در دبی بودم، مرتضی عقیلی به همراه بهمن مفید و هوتن در دبی تئاتر اجرا می کردند. مرتضی به من گفت که قرار است یک شو برگزار کنم، بیا و شو مرا تماشا کن. به هرحال من به دعوت مرتضی عقیلی به دیدن آن اثر رفتم. در آنجا بهمن مفید را دیدم که گفت من هیچ وقت چنین تئاتری بازی نکردم و الآن به خاطر استیصال این کار را کردم تا یک پولی بگیرم؛ بنابراین خود مرتضی عقیلی و بهمن مفید هم آن را به عنوان یک تئاتر قبول نداشتند و حتی اعلام کردند که این کارشان یک شو است. می خواهم بگویم که بعضی از تئاترهای آزاد در ایران هم شو هستند. هدف این شوها این است که مردم بخندند و پول بدهند. هیچ هدف دیگری ندارند. این تئاتر نیست و به آن آتراکسیون می گویند که سابق بر این هم تمام اجراهای لاله زار آتراکسیون شده بود؛ بنابراین وقتی چنین برنامه هایی برگزار می شوند در زمره تئاتر قرار نمی گیرند، اصلاً عنوان تئاتر آزاد را نباید روی آن ها گذاشت.
البته مردم ایران دارای سلایق مختلفی هستند و یک سری از مردم ازجمله خواهر و خواهرزاده خود من، عاشق این گونه برنامه ها هستند که می توانند بروند و از این برنامه ها ببینند ولی اسم آن برنامه ها تئاتر نیست. تئاتر صرفاً برای خنداندن گذاشته نمی شود و هدف و پیام دیگری دارد. من در “فراموش نامه ” می خواستم بگویم که اگر یک فرد همه چیزش را فراموش کند، اصالت و عشقش را فراموش نمی کند. کاراکتر مرد آن نمایش همه چیز شاهنامه را به یادش مانده و تا لحظه آخر برای همسرش اشک می ریزد. او وقتی می خواهد بمیرد، خوشحال است که می خواهد برود کنار زنش. “فراموش نامه ” نمایشی بود که مخاطب در اوج خندیدن، به یک باره اشک می ریخت. آقای بزرگمهر حسین پور (کاریکاتوریست) به من می گفت که این نمایش اولین نمایشی بود که از خنده غش می کردم و به یک باره اشکم سرازیر می شد؛ بنابراین من معتقدم که خنده خیلی خوب است ولی باید همراه با خنده یک حرفی را به مخاطب منتقل کرد.
الآن خیلی از همین برنامه ها از تئاترهای خوب روی صحنه مخاطبان بیشتری دارند که من حس می کنم مردم به این تغییر فضا نیاز دارند.
چندی پیش آقای رحمانیان به من گفت که بیا یک سالن بگیریم تا این گونه کمدی ها را به شکلی که خودمان می دانیم، من بنویسم و تو اجرا کنی؛ بااین وجود مخاطب هم می خندند و هم یک مطلبی را دریافت می کند. من از محمد رحمانیان ممنونم که می خواست این کمبود را جبران کند. او شاید این کار را یک روزی با یک کارگردان دیگر انجام دهد. ما این گونه نمایش ها را نداریم چون معمولاً یا از این ور بام می افتیم یا از آن ورش.
نمایش “ناهار لعنتی ” من از همین دست نمایش ها بود که توانست در شب آخر 2000 تماشاچی را به سالن بکشاند. الآن به من می گویند که همان نمایش را دوباره اجرا کن ولی من دیگر نمی توانم چنین کاری را انجام دهم. شاید این کار را سپند انجام دهد. البته من معتقدم که هر نمایشی برای یک زمان خوب است و شاید الآن زمان آن نمایش ازدست رفته باشد. من چند سناریو دارم که یک زمانی می گفتم شاهکار هستند ولی الآن که آن ها را مطالعه می کنم با خودم می گویم که این نمایشنامه را رها کن. دوره این نمایشنامه تمام شد و برای وقت خودش مناسب بود. مردم ما ازنظر فرهنگی رشد آن چنانی پیدا نکرده اند. ما در این مملکت هنوز هم افراط وتفریط داریم. الآن اکثریت مردم بعد از خستگی های روزمره می خواهند بروند یک تئاتر ببینند و غش غش بخندند که به نظرم بد هم نیست. این یک جریانی است که باید منتظر ماند تا به تکامل برسد.
این باعث نمی شود که فضای اصلی تئاتر تحت تأثیر آن قرار بگیرد؟
خیر. چون تماشاچی این دو تئاتر فرق می کند. من الآن می دانم که تئاتر باران چه نمایشی را به روی صحنه می برد ولی اصلاً نمی دانم آن گونه تئاترها که صحبتش را کردیم در کجای شهر برگزار می شوند. تماشاگران آن نوع نمایش ها نیز اطلاع چندانی از نمایش های تئاتر شهر یا تئاتر باران ندارند. این طبیعی است و هیچ آسیبی به هیچ کدام از این دو تئاتر وارد نمی کند. البته معمولاً تماشاچی های آن گونه برنامه ها کمابیش می آیند و تئاترهای ما را می بینند ولی تماشاچی های ما به دیدن آن گونه نمایش ها نمی روند.
سعید امیرسلیمانی پدر کمند و سپند
در دهه های 60 و 70 یک سری سریال و فیلم های سینمایی ساخته شدند که مورد استقبال زیاد مردم قرار گرفتند و مخاطبان تلویزیون و سینما پلان به پلان آن سریال و فیلم ها را در ذهنشان به یاد می آورند؛ اما الآن که ما در این زمینه ها رشد کرده ایم دیگر آثارمان آن ماندگاری گذشته را ندارند. به نظرتان دلیلش چیست؟
در آن سال ها سریال های “سربداران”، “هزاردستان”، “سلطان و شبان” و… طرفداران زیادی داشتند که به نظرم دلایل زیادی برای موفقیتشان وجود داشت. شما ببینید که الآن یک سریال تلویزیونی بعد از 3 ماه کار هنوز یک ریال به عواملش پول نداده یا من دو سال و نیم است که کارم تمام شده و سریال به پخش رسیده ولی همچنان طلبکارم. این وضعیت تلویزیون ما است. تلویزیون ما الآن بودجه ندارد و با کلاه کلاه کردن برنامه می سازد. الآن خیلی از کارگردان های تلویزیون کار بلد نیستند و خیلی از کار بلدها هم از بازیگرانی استفاده می کنند که نه تنها پول نمی گیرند بلکه پول هم می دهند تا بازی کنند. شما وقتی یک قورمه سبزی درست می کنید که لوبیای آن نمی پزد و چندین مشکل دیگر دارد، معلوم است که کسی قورمه سبزی تان را نمی خورد.
الآن خیلی از بازیگران و کارگردان های همان نسل درخشان سریال های دهه 60 همچنان حضور دارند و کار می کنند، پس چرا کارشان به خوبی آن روزها درنمی آید. می شود گفت که کمبود بودجه دلیل افت کیفیت آثار تلویزیونی است؟
ببینید بچه های ما هیچ کدام پولکی نیستند ولی می خواهند که کارشان خوب باشد و کار خوب هم بودجه خوب می خواهد. الآن خیلی از پول هایی که به تهیه کنندگان داده می شود تا به خرج سریال برسند، برای سریال هزینه نمی شوند. شما داشته های تهیه کنندگان دهه 60 و 70 را با داشته های تهیه کنندگان فعلی مقایسه کنید همه چیز را متوجه می شوید.
طی یک سال اخیر به جز فیلم “سوفی و دیوانه” و سریال “معمای شاه ” در فیلم یا مجموعه دیگری بازیگری نکردید؟
6 ،7 ماه پیش یکی از تهیه کنندگان که دوست سپند و کمند بود از من درخواست کرد که دریکی از سریال های شبکه نسیم بازی کنم. به من گفتند که قرار بود آن نقش را آقای خمسه بازی کند که ایشان سر ضبط نرفته است. کاراکتری که قرار بود من بازی کنم، کاراکتری بود که از آلمان آمده بود و بازیگر آن باید آلمانی می دانست. البته آقای خمسه فرانسوی می داند و نمی دانم که قرار بود چه کار کنند. به هرحال من رفتم و در چند لحظه به زبان آلمانی هم صحبت کردم.
این روزها مشغول چه کاری هستید؟
من این روزها چون مشغول مداوای بیماری ام هستم، کار هنری نمی کنم.
به اجرای یک تئاتر جدید فکر نمی کنید؟
اگر یک نمایشنامه کمدی خوب به دلم بچسبد، آن را به روی صحنه خواهم برد. به بچه ها سفارش کرده ام که اگر چنین نمایشنامه ای پیدا کردند به من خبر بدهند.
قصد ندارید نمایشنامه “فراموش نامه ” را دوباره اجرا کنید؟
ما این نمایش را به غیراز تهران در اصفهان نیز اجرا کردیم و سپس از شیراز، کیش و شمال کشور هم درخواست اجرا داشتیم که خانم الهام پاوه نژاد برای مسافرت به ایتالیا رفت؛ بنابراین احتمال آن وجود دارد که این نمایشنامه دوباره به روی صحنه برود چون احساس می کنم که اگر دوباره اجرا نشود حیف است.