نیکول کیدمن: مادر شدن مسؤولیت پذیرترم کرده!
فیلم تحسین شده لانه خرگوش به روایت نیکول کیدمن
همه آدمها در زندگیشان از دستدادن و غصه را تجربه میکنند اما فیلمهای کمی این غصه و اندوه را به تصویر میکشند؛ تصویری که نزدیک به واقعیت باشد و بیپرده و صریح از این حال و هوای سیاه و سخت و گذشتن از آن بگوید. اما «ربیت هول» یا همان «لانه خرگوش» فیلمی است که این موضوع را با صراحت روی پرده آورده با داستانی که تنه به تنه واقعیت میزند و با بازیهای خوب بازیگرانش پا در جلد زندگی میگذارد…
جان کامرون – کارگردان این فیلم – این داستان روان و البته تند و تلخ را با بازی خوب نیکول کیدمن (در نقش بکا) و آرون ایکات (در نقش هوی) جان بخشیده است. کیدمن و ایکات در این فیلم نقش زوجی را بازی میکنند که به تازگی فرزند کوچکشان را در تصادفی از دست دادهاند و هرکدام به نوعی در حال تلاش و جنگیدن برای شروع دوباره زندگی هستند. دیان ویست هم در نقش مادر نیکول کیدمن تلاش میکند با به اشتراک گذاشتن داستان مرگ پسرش با بکا – نیکول کیدمن – همدردی کند. در طول فیلم «ربیت هول» ـ لانه خرگوش – نیکول کیدمن بازی خیرهکنندهای از خودش در نقش مادری اندوهناک که هم میخواهد به زندگی بازگردد و هم نمیتواند پسرش را فراموش کند به نمایش گذاشته که توانسته بسیاری را جلب این فیلم کند. کیدمن برای این بازی نامزد بهترین بازیگر نقش اول زن اسکار و گلدنگلاب هم شد و بار دیگر تواناییاش را برای بازی در نقشهای متفاوت نشان داد. او در یکی از آخرین کنفرانسهایی که برای فیلم «ربیت هول» برگزار شد توضیحات جالبی درباره نقشاش و چگونگی برقراری ارتباطش با آن داده است. این بازیگر لاغراندام با موهای قرمز همچنین از علت انتخاب این نقش از میان نقشهای پیشنهادی دیگری میگوید که همزمان به او پیشنهاد شده بود.
این فیلم همانطوری که میدانید میخواهد راجع به روند کنار آمدن با غم و حسرت بگوید. چه چیزی باعث شد به سمت این نوع بازی بروید؟ آیا خودتان تجربه مشابهی در این رابطه در زندگی واقعیتان داشتید که توانستید به خوبی با نقش ارتباط برقرار کنید؟
نه، تجربه واقعی این موضوع را نداشتم اما همیشه دلم میخواست چنین فضا و نقشی را کشف و درک کنم. البته من این حس را در فیلمهای متفاوت دیگری بازی کرده بودم. مثلا در فیلم «تولد»؛ البته در نوع خیلی متفاوت با این موضوع. باز هم فکر میکنم این حالت مثل سرزمین ناشناختهای میماند که هر بار در هر نقشی و داستانی شکل جدیدی به خودش میگیرد و من هم به همین دلیل همیشه برای بازی در این نقشها آمادهام! این هم بخشی از تجربه من است؛ تجربه عشق، تجربه از دستدادن، ترس و خیلی مسایل بزرگتری که در زندگی با آن روبرو میشویم. احساساتی که بسیارقابل انتقال هستند و خیلی زود باور میشوند چون خیلی قدرتمند هستند و من به عنوان بازیگر با کشف و انتقال آنها میتوانم خیلی زود به مخاطب نزدیک بشوم اما نکتهای که در فیلم «ربیت هول» بود و کمتر در فیلمهای دیگر با این مضمون دیده میشود این است که در این فیلم خیلی جدی با مقولهای به اسم خانواده روبرو هستیم و اینکه چگونه اعضای یک خانواده در کنار یکدیگر میتوانند از کنار این مشکلها بگذرند و این حتی به شما یاد میدهد که چگونه به اطرافیانتان که این مشکل را دارند کمک کنید. داستان این فیلم به شما میگوید گاهی در احساسات خود چقدر به معنای واقعی کلمه تنها هستید و این نکته در مورد هوی و بکا کاملا وجود دارد. آنها کاملا تنها هستند و جنس ناراحتیشان و حتی فراموشکردنشان با هم متفاوت است تا جایی که در ابتدای فیلم میبینیم بعد از 8 ماه تازه شروع میکنند به پیداکردن راههایی برای پیمودن و رها شدن از این مشکل و ارتباط برقرارکردن با آدمهای اطرافشان که مدتی از آنها دور بودند.
آیا درباره این نقش و اینکه چطور ناراحتی و حسرت خودتان را به طور واقعی نشان دهید از مشاوره هم استفاده کردید؟ چون نقش خیلی خوب از کار درآمده و اجرا شده.
ببینید همه ما در زندگیمان دردها و شادیهای متفاوتی را تجربه میکنیم و من سعی کردم به این حس از دستدادن فرزند یا با نگاهی دیگر از دستدادن عشق نزدیک بشوم و ببینم این حادثه چه حسی به آدم میدهد؟ حتی سراغ مشاور هم رفتم اما آنها به من گفتند: «این نوع حس خیلی خام و نابالغ و در عین حال وحشتناک است و فرد را در محیط وحشتناکی از لحاظ احساسی قرار میدهد» و جالب اینکه به نظر مشاورانی که من پیش آنها رفتم این فضا آنقدر وحشتناک و غیرقابلتحمل بود که میگفتند ما نمیتوانیم به شما اجازه کنکاش بیش از حد در آن را بدهیم.
این موضوع روی کارتان اثر منفی داشت یا مثبت؟
میتوانم بگویم مثبت! و من از این لحاظ که به سراغ دیگران نرفتم خوشحال هستم. چون وقتی به عقب برمیگردم میبینم من در این فیلم خودم را خیلی طبیعی در مقابل این حالت قرار دادم و بعد تکان خوردم….تکانی که به من کمک کرد تا این نقش را بهتر بازی کنم.
گفتید تکان خوردید؟
بله… من تکان خوردم و آن حالت عشق به بچه از دسترفته را نشان دادم. انگار یکباره وارد حادثهای شوم و احساسی را داشته باشم که در عین حال که خیلی عمیق بود با این کار بسیار قابل دسترس شد.
در بعضی قسمتهای فیلم میبینیم که انگار شما از شوهرتان به طور غیرمستقیم میخواهید که احساساتش را نشان بدهد و حتی دچار طغیان احساسات شود. آیا به نظر شما این برداشت درست است؟
نه… من نیازی به انفجار احساسات نمیبینم! یا اینکه او ـ طرف مقابل ـ چه کارهایی باید انجام بدهد که من او را مجبور کنم… نه… چنین چیزی را حس نکردم و حتی فکر میکنم در این داستان شوهر هم این انتظار را از طرف مقابلش ندارد.
سوال بعدی من در رابطه با اجرای این نقش است. نقش مادری که با احساساتش شدیدا درگیر است!
من یک بازیگرم و بازیگری برای من یک خلق است، یک تولد است. من با خودم خیلی صحنهها را که در فیلم نمیبینیم و اصلا وجود ندارند مرور کردم. اینکه من و شوهرم چطوری با هم آشنا شدیم؟ چطور ازدواج کردیم و خیلی از موارد دیگر… حتی اینکه پدر من چرا در فیلم وجود ندارد و این پدرم اصلا چگونه بوده است و با توجه به همه جزییات به این نقش رسیدم.
نکته جالب داستان برای خود شما کجا بود؟
اینکه قصه از زمانی متفاوت با دیگر فیلم ها شروع میشود. قصه میتوانست قبل از تصادف شروع شود یا زمان تصادف که حس همدردی و تراژیک بیشتری ایجاد کند اما نشد.
به نظر شما اگر این طور میشد؛ بهتر نبود؟
اتفاقا آن چیزی که باعث شد من خیلی جذب این داستان شوم و آن را خیلی زیبا ببینم این بود که داستان از 8 ماه بعد از حادثه شروع میشود. یعنی دقیقا زمانی که تو خودتی و خودت و آدمها دنبال زندگی خودشان رفتند و تو هنوز زندگی عادی ات را نتوانستی پیدا کنی. نتوانستی به آن زندگی عادی برگردی و این یعنی حقیقت زندگی که خیلی کمتر و کمرنگتر نشان داده شده است. در حالی که این زمان خیلی مهمتر و حیاتیتر است و نزدیکتر به واقعیت زندگی. اینکه بعد از 8 ماه با خودت فکر میکنی چطور باید بدون او زنده بمانی؟ چه جوری زندگی را به مرگ ترجیح بدهی وقتی که احساس میکنی همهچیز از دست رفته و دیگر به دست نمیآید. و این به نظر من نکته تیزبینانه فیلم «رابیت هول» است.
خود شما این حالت یا بهتر بگویم این موقعیت را تجربه کردی؟
آره… به نظرم هر کسی تجربه کرده! خیلی از آدمها در اطرافمان هستند که یک دفعه عشق، زندگی و… خیلی موارد مهم دیگر زندگیشان را از دست میدهند. آنها باید زندگی کنند. من هم در این حالت بودهام در حالت افسردگی شدید اما من در آن شرایط زندگی را انتخاب کردم تا در من حس تازهای ایجاد شود.
درباره رابطهای که با پسر نوجوانی که بچهات را کشته برقرار میکنی، توضیح میدهی؟
من و آن پسر اندوه و دردهایمان را که خیلی شدید بودند با هم تقسیم میکردیم. درباره حالتهای عصبیمان به همدیگر میگفتیم و مواردی که آزارمان میدادند و این اتفاقا خیلی جالب بود چون هردوی ما شدیدا آسیبدیده بودیم.
بازی در فیلم که تمام شد؛ آیا کاملا از نقش بیرون آمدی؟
راستش یک مقداری در نقش جاماندم و با اینکه تمام سعیام را در طول فیلم برای ارایه نقش انجام دادم اما نیمه هوشیار ـ نیمهناهوشیار بودم و آن نیمههوشیار در نقش کمی جا مانده.
این بخش که جا میماند اذیتت نمیکند؟ یعنی به این فکر نمیکنی که سلامت تو مهمتر از بازیگری است؟
اصلا… وقتی یک عده زیادی از مردم به تماشای فیلمی که تو در آن بازی کردهای میروند و مدام میخواهند که تو بازی کنی و خوب بازی کنی چطور میتوانم این حس را داشته باشم؟ من از مردم انرژی فوقالعادهای میگیرم که اجازه ادامه بازی را به من میدهد و این انرژی را انتقال میدهم.
خودشما مادر هستید؛ این مادر بودن در اجرای نقش به شما کمکی هم کرد؟
خیلی زیاد ! تا جایی که سرعت من را در رسیدن به نقش چند برابر کرد. من از ثانیه اولی که بچهدار شدم و بچهداری کردم، توانایی و حس مسوولیتی را پیدا کردم که احساس ترس و از دستدادن را در من دوچندان کرد و به بینهایت رساند. باور میکنید من هنوز خیلی از پلانها را که خودم بازی کردم نمیتوانم ببینم؟
جدی؟ یعنی ناراحتتان میکند؟
عمیقا من را تحتتاثیر قرار میدهد. احساسی که هیچوقت در هیچ فیلم دیگری به من دست نداده بود. من فیلم را بارها و بارها دیدهام و هنوز هم دلم میخواهد آن را ببینم اما بعضی صحنهها واقعا من را تحتتاثیر قرار میدهد. احساساتیام میکند و من فکر میکنم این موضوع تنها به دلیل احساس مادربودن من است.
پس موضوع فیلم اولین عامل جذب شما به این گروه بود؟
بله! من به سرعت با موضوع ارتباط برقرار کردم و وقتی کاملا نقش را مطالعه کردم دیدم چقدر واقعی است و چه داستان قابللمسی دارد و توانستم سریعا در نقش خودم را پیدا کنم. هنوز هم که با بچههای گروه صحبت میکنیم اولین موضوع ما تحلیل خود این اتفاق است نه چیز دیگری مثل جوایز و…
و شاید همین احساسات پشت دوربین باعث شده فیلم با تمام تلخ بودناش جالب وپرمخاطب باشد؟
بله، من هم همینطور فکر میکنم و برای من در عین حال خیلی مهم است که میبینم وقتی مردم پای دیدن این فیلم مینشینند -مخصوصا آنهایی که همین مساله را داشتند- این احساس را پیدا کنند که در احساسشان تنها نیستند و کاملا درک نشدهاند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: salamatiran.com/ سارا جمالآبادی
مطالب پیشنهادی:
ویتنی هوستون چگونه به زندگی برگشت؟!!
جورج کلونی و سردردهای دردسرساز!!
گپی با سحر دولتشاهی و رامبد جوان؛ زوجی که سحرخیزند و اهل نظم و ترتیب!
هالیوودیهایی که برای مبارزه با ایدز کمک کردند!! (+عکس)
نگاه پزشکی به کاراکترهای عجیب و غریب فیلمهای محبوب روز!