جمشید مشایخی: مرگ هدیه خداست
طنین صدایش ما را به عوالمی میبرد که به واسطه حضور او تجربه کردهایم. از فیلمهای «گاو» و «قیصر» گرفته تا «سوتهدلان» و «کمالالملک» و «هزاردستان» و دهها فیلم و سریال دیگر. او با لبخند و مهربانی، از دردها و مشقتهای جسمی و نگرانیهای اجتماعیاش میگوید. کمال الملک سینمای ایران، ششم آذرماه امسال، 78 ساله شد. عمرش دراز باد!
آقای مشایخی! اولین نمایشی که بازی کردید چه نام داشت؟
«شهر طلایی» به کارگردانی عباس جوانمرد. با علی نصیریان همبازی بودم.
تصمیمتان از اول این بود که بازیگر شوید؟
من از وقتی به دبستان میرفتم، اهل نمایش بودم. آن زمان خانواده ما در محدوده پارچین زندگی میکرد. پدرم در کارخانههای شیمیایی آن ناحیه افسر مهندس بود. وقتی به تهران میآمدیم، بیشتر تئاتر میدیدم. از بچگی به تئاتر علاقه داشتم و خودم متن مینوشتم و با بچهها کار میکردیم.
یعنی در زندگیتان هیچ شغل دیگری را تجربه نکردهاید؟
هیچ. از خدمت نظام که برگشتم، سال 36 «اداره هنرهای دراماتیک» تاسیس شد و من اولین کسی بودم که آنجا استخدام شدم. البته خیلی از افرادی که به اداره آمدند، سابقه کار در گروههای هنری را داشتند.
در فیلمهایی که از شما به یاد داریم، یک نکته کاملا واضح است؛ اینکه همیشه از نظر شرایط جسمی، ورزیده و آماده بودهاید. ورزشکار هم بودهاید؟
من از دوران مدرسه دائم ورزش میکردم. هم فوتبال و هم والیبال. دوچرخهسواری هم میکردم و گاهی هالتر میزدم. زمانی که جوان بودم، بیشتر ورزش میکردم. این را هم فراموش نکنید که بازیگر تئاتر به بدن آماده نیاز دارد. آن زمان رییس اداره هنرهای دراماتیک «دکتر فروغ» بود. مردی بسیار باشخصیت و تحصیلکرده که به اخلاق خیلی اهمیت میداد و دلش میخواست شاگردانش را به آدمهایی حرفهای تبدیل کند. او در پرورش بازیگران نسل ما خیلی تاثیر داشت.
انجام ورزش و تمرینهای بدنی برای بازیگر چقدر ضرورت دارد؟
خیلی زیاد. بازیگر باید روی صحنه حرکاتی انجام دهد که به بدن نرم و منعطف نیاز دارد و اگر آماده نباشد، ممکن است اتفاقی برایش بیفتد. دیگر اینکه اگر بازیگر بیمار شود، کار یک گروه را مختل میکند.
به نکته مهمی اشاره کردید؛ برای پیشگیری از ابتلا به بیماری، معمولا چه میکنید؟
نوع غذایی که میخوریم خیلی مهم است. ما دائم از خودمان مراقبت میکنیم چون کارمان انفرادی نیست. جالب است بدانید که من همیشه سعی میکردم وقتی اجرای نمایش دارم، ماست و دوغ نخورم چون بدن و بیان آدم را سست میکند. سیر هم نمیخوردیم. الان هم پیش از رفتن به صحنه فیلمبرداری، سیر نمیخورم چون باید به فکر هنرپیشه مقابل هم بود. به هرحال پرهیزهایی از این دست داریم.
2 سال پیش مشکل گوارشی و رودهای برایتان پیش آمد و قطعا باید نکات خاصی را رعایت کنید.
در آن مورد خودم اشتباه کردم. درد معده داشتم و رفتم آندوسکوپی. همسرم گفت شاید رودهات ناراحت است ولی من زیر بار نرفتم و نپذیرفتم. تا اینکه یک سال بعد در شبی که مهمان هم داشتیم و یادم نیست بر من چه گذشت، چشم باز کردم و دیدم روی تخت بیمارستان هستم. گفتند حدود 35 درصد رودهات را برداشتهایم. دکتر گفته بود ممکن است زنده نمانم. چیزی بین سرطان و چسبندگی روده بود.
عمل چقدر طول کشید؟
2 ساعت و نیم.
بعد از آن دیگر مشکلی نداشتید؟
مشکل روده خیر، ولی 3 سال پیش که در کرمان فیلمبرداری داشتم، زمین خوردم و استخوان رانم شکست. سر فیلمبرداری سریال پلاک 40. الان هم پلاتین توی پایم است.
حادثه چطور اتفاق افتاد؟
قرار بود سر یک چهارراه، ماشینی از یک سمت و موتوری از سمت دیگر بیاید و ماشین برای اینکه به موتوری نزند، بیاید طرف من که سوار دوچرخهام. من هم باید سریع از دوچرخه میپریدم پایین و از جلوی ماشین رد میشدم. برای این صحنه یک جفت گیوه ورنکشیده پایم بود و لیز خوردم و افتادم زمین و استخوان رانم شکست. مرا به بیمارستان باهنر کرمان بردند و یک پزشک خوب به دادم رسید.
اگر اشتباه نکنم، یک بار هم انگشت دستتان شکست.
انگشت دستم شکست و باید 40 روز آتل میبستم ولی چون اول و آخر یک سکانس را فیلمبرداری کرده بودند، باید آتل را باز میکردیم تا بقیه صحنهها را بگیرند.
آن حادثه چطور اتفاق افتاد؟
از فیلمبرداری برگشته بودم و میخواستم در ظرفی شیشهای را باز کنم که یکدفعه انگار منفجر شد و انگشتم شکست. رفتم بیمارستان و مجبور شدند آن را عمل کنند که 2 ساعت طول کشید. گفتند 40 روز باید در آتل بماند ولی 40 روز شد 3 روز چون باید فیلمبرداری میکردیم.
فکر میکنید اگر اهمیتی که به نقشها و کارتان میدادید، به سلامتتان میدادید، این اتفاقها برایتان میافتاد؟
مشکل من همین است که همیشه به کارم بیشتر از سلامتم اهمیت دادهام چون معتقدم به خاطر من یگ گروه نباید معطل بماند.
هنوز همینطور فکر میکنید؟
الان دیگر همسرم خیلی مراقبم است. همه خانواده به من لطف دارند. نوهام به من میگوید بابابزرگ، تو سر به هوا هستی و جلوی پایت را نگاه نمیکنی.
وضعیت رودهتان چطور است؟
مشکلات قبلی تا اندازهای حل شده است. البته چون روده را کوتاه کردهاند، مجبورم کم غذا بخورم و چون پایم شکسته، باید همیشه از دستشویی فرنگی استفاده کنم که همه جا امکانش نیست بنابراین مجبورم بعضی مواقع اصلا غذا نخورم تا به دستشویی نیاز پیدا نکنم. اگر ظهرها سر صحنه باشم، اصلا غذا نمیخورم.
میشود درباره شایعهای که 4-3 سال پیش دهانبهدهان پیچید و از مرگ شما خبر میداد، بگویید؟
اصلا نفهمیدیم شایعه از کجا آمد. بعد از آن باز هم شایعه درست شد. من قبلا گفتهام و بازهم میگویم که بزرگترین جایزهای که خدا به انسان میدهد، مرگ است ولی من هنوز لیاقت دریافت این جایزه را پیدا نکردهام.
یعنی وقتی این شایعه را درباره خودتان شنیدید، دلخور نشدید؟
آدم چه بد باشد و چه خوب، بالاخره روزی میمیرد. درد و مرگ برای همه وجود دارد بنابراین اینکه بگویند فلانی مرده است، جنبه توهین ندارد و ناراحت نمیشوم.
یعنی برایتان فرقی نمیکند کسی به عمد چنین شایعهای را ساخته باشد؟
فحش که نداده! چرا ناراحت شوم؟
فکر کنم این برخورد به طبع معنوی و شاعرانه شما برمیگردد که همیشه زبانزد است. این خلق و خوی آرام و معنوی را چطور به دست آوردهاید؟
من آدم کوچکی هستم که با شعر فارسی مانوسم و مطالعه میکنم. در عین حال این مساله به تربیت دوران کودکی من برمیگردد. یادم است زمانی که نیروهای متفقین (در جنگ جهانی دوم) در ایران بودند، در همین کارخانههای پارچین، برای آنها باروت و دینامیت و اسیدسولفوریک میساختند و به جبهه میفرستادند. پدر من که در آنجا کار میکرد، شبهای زیادی به خانه نمیآمد. 8 سالم بود. پدرم بعد از 20 روز آمده بود خانه و میخواست ناهار بخورد. رو به من کرد و سراغ همکلاسیهایم را گرفت. حدود 90 درصد همکلاسیهایم کسانی بودند که پدرشان کارگر همان کارخانهای بود که پدرم آنجا مسوول بود. اسم بچهها را گفتم و پدرم گفت: «اگر باد به گوش من برساند که تو با این نیت که پدرت رییس پدر آنهاست با آنها رفتار میکنی، به خانه راهت نمیدهم و اسمت را نمیآورم. پدران همکلاسیهای تو رفقای من هستند و باید با آنها درست رفتار کنی.» این رفتار او درسی بود که در 8 سالگی گرفتم. مادرم هم با زنان همین کارگران نشست و برخاست میکرد، درحالی که اگر تعریف از خود نباشد از نوادگان نادرشاه بود. او هم خصایل اخلاقی برجستهای داشت و مردمدار بود. به هرحال این رفتارها در من اثر گذاشته است. بعدها هم با بزرگانی برخورد کردم که اهل ادب و جوانمردی بودند و روی من تاثیر گذاشتند.
بیشترین تاثیر اخلاقی و معنوی را از چه کسانی گرفتید؟
غیر از پدر و مادرم 2 نفر روی من اثر گذاشتند؛ یکی جهان پهلوان «تختی» به دلیل رفتار انسانیاش و دیگری «رضا ارحام صدر» که هنرمند بزرگی بود. من 13 شب مهماندار ایشان در تالار فرهنگ بودم که برنامهای اجرا میکردند. یادم است زمانی که 24 ساله بودم و ارحام صدر 35 ساله. آن وقت در اوج هنرمندی و خوش تیپی بود. در تالار گوش تا گوش آدم نشسته بود و من میدیدم که با دختران و زنانی که به قصد ابراز محبت نزدش میآمدند، چقدر ناموسی و برادرانه رفتار میکند. همیشه دوست داشتم مثل تختی و ارحام صدر باشم.
با تختی نشست و برخاستی هم داشتید؟
فقط یک بار. سال 36 که ازدواج کرده بودم، دوست پدرم ما را به رستورانی دعوت کرد تا بهاصطلاح پاگشایمان کند. وارد رستوران که شدم، دیدم تختی سر یک میز نشسته و روزنامه کیهان میخواند. آن موقع عاشق او بودم. همان سال 36 بود که تازه به اداره هنرهای دراماتیک رفته بودم. پیش خودم گفتم برای اینکه مزاحم خلوتش نشوم، حتی سلام هم نکنم. از طرفی هم میگفتم چطور میتوانم به کسی که عاشقش هستم سلام نکنم و بیتفاوت از کنارش رد شوم؟ مانده بودم چه کنم. بالاخره تصمیم گرفتم سلامی بگویم و فورا خداحافظی کنم. همین که ابراز ارادت کردم، بلند شد و آمد مرا بغل کرد و دعوت کرد کنارش بنشینم. گفتم من هم مثل بقیه عاشق شما هستم و فقط میخواستم سلامی کرده باشم. او خیلی به من محبت داشت و رفتار و پهلوانیاش را نشانم داد. همیشه دوست داشتم درویشی و فروتنی او را داشته باشم.
با مرگ او چطور کنار آمدید؟
من قبلا هم گفتهام که ایشان همسری گرفت که همطبقه خودش نبود. آن خانم فکر میکرد همانطور که تختی روی تشک کشتی پشت پهلوانها را به خاک میزند، در زندگی شخصی هم همینطور است. هر وقت در جایی با احترام به تختی میگفتند «جهان پهلوان»، همسرش زیاد این لقب را تحویل نمیگرفت.
میخواهید بگویید چون تختی یک اسطوره است، مردم نمیخواهند قبول کنند که شاید خودکشی کرده باشد؟
اتفاقا اگر او اسطوره است، به همین دلیل است. یک بار به زنده یاد «علی حاتمی» که داشت فیلم تختی را میساخت، گفتم اگر بخواهی راست و حقیقت را در فیلم بگویی که امکانش نیست و اگر هم دروغ بگویی که نمیشود؛ چون هنرمند دروغ نمیگوید. حاتمی آن فیلم را تمام نکرد و از دنیا رفت.
اخلاق و کردار هنرمندانی مثل شما و عزتا… انتظامی و علی نصیریان و… خیلی با منش هنرمندان امروز تفاوت دارد. به نظرتان چرا خلقیات اینقدر عوض شده؟
این اتفاق در تمام جهان افتاده است نه فقط در ایران. شما نگاهی به فیلمهای 60 سال قبل بیندازید که صحنههای عاشقانهاش چقدر لطیف و کوتاه بود ولی امروزه 80 درصد مسایل غیراخلاقی در خیلی از فیلمها و سریالهای غربی به راحتی دیده میشود. جنبههای اخلاقی در فیلمها از بین رفته است و زنان و مردان روابط بسیار باز و از هم گسیختهای دارند. مردانگی و عزت نفس را دیگر کمتر در فیلمها میبینیم. اینها همه اثرگذار است و مردم هم این آثار را میبینند. خودم وقتی بعضی از سریالهای خارجی را نگاه میکنم ناراحت میشوم و غصه میخورم که بچهها چطور میخواهند اینها را ببینند؟ این نوع آثار، رفتار عمومی مردم جهان را تغییر داده است. اگر از دهان من فحشی دربیاید و شما آن را منعکس کنید، شما هم مقصرید. مثلا این صحنه زنندهای که در فوتبال ما اتفاق افتاد، در همه جا پخش شد. آنها که این صحنه را منتشر کردند، عمل زشتی مرتکب شدند. من از عمل زشت آن فوتبالیستها دفاع نمیکنم ولی میگویم اگر بچهها بارها و بارها آن را ببینند، آثار نامطلوبی دارد. چرا هیچکس به فکر بچهها نیست؟ نمیگویم این ماجرا را ماستمالی کنیم. من همیشه اعتقادم این است که هنر و ورزش ما باید رتبه اول اخلاق را بگیرد؛ هیچ کشوری به اندازه مملکت ما بزرگان ادب و اخلاق نداشته است و آن وقت ما مرتکب چنین حرکاتی میشویم. وقتی یک کارگردان سینمای ما با بیادبی سخنی درباره یک بازیگر زن خارجی بر زبان میآورد، همه دنیا فکر میکنند ما بیادب هستیم.
استاد! شما آدم زودرنجی هستید؟
بله، من خیلی زود میرنجم. آدم وقتی این چیزها را میبیند، غصه میخورد. هنرمندان ما در عرصهای قدم گذاشتهاند که شخصیتهایی مثل حافظ و فردوسی و عطار به آن جایگاه رسیدهاند. اگر نمیتوانیم به جایگاه آنها برسیم، این عرصه را آلوده نکنیم و به آن احترام بگذاریم.
شما برای اینکه پس از ناراحتیها و دلخوریها به آرامش برسید، چه میکنید؟
تا وقتی بیمار باشم و دکتر قرصی برایم تجویز کند، آن را مصرف میکنم ولی برای اینکه به آرامش برسم، قرص نمیخورم. وقتی دیوان حافظ را باز میکنم و میخوانم، بیشتر آرامش پیدا میکنم.
ساعتهای مشخصی را به این کار اختصاص میدهید؟
مواقعی که سر کار نیستم، بعضی از برنامههای تلویزیون مثل تفسیرهای دکتر «ابراهیمی دینانی» را میبینم و لذت میبرم. اشعار فردوسی و حافظ و سعدی و… را که میخوانم یا میشنوم، خیلی تاثیر میگیرم و دوست دارم به آنها گوش جان بسپارم و شاگردی کنم. سخنان اینها بسیار آموزنده و انسانساز است.
شما ششم آذر امسال، 78 ساله میشوید. این 78 سالگی چه حسی به شما میدهد و اولین چیزی که به یادتان میآورد چیست؟
بعضی وقتها فکر میکنم کاش خیلی از اوقاتم را به بطالت نمیگذراندم و بیشتر مطالعه و شاگردی میکردم و بیشتر میآموختم. از این بابت حسرت میخورم. مردم چون ما را میشناسند، ابراز لطف میکنند ولی خیلی دوست دارم در محضر برخی استادان کسب فیض کنم.
کدام نقشتان را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
«کمالالملک» نقشی بود که من برای اولینبار خودم انتخاب کردم. علی حاتمی 10 طرح را برایم خواند و من گفتم «کمالالملک» را بساز. بقیه نقشها را کارگردانها برایم در نظر گرفتند. نقش «رضا خوشنویس» سریال «هزاردستان» و پدربزرگ «ستایش» را هم خیلی دوست داشتم.
شنیدهام همسرتان خیلی مراقب شما هستند.
خیلی زیاد، همیشه قرصهایم را میآورد و یادآوری میکند که سر وقت بخورم. به غذایم هم خیلی توجه دارد.
سر خود که قرص نمیخورید؟
نه، چه برای روده و چه برای چشمهایم که کمی ناراحت است، هرچه پزشکان میگویند، استفاده میکنم.
و سخن آخر برای خوانندگان.
قطعهای از مولانا را تقدیم میکنم که میفرماید: در بهاران کی شود سرسبز سنگ / خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ / سالها تو سنگ بودی دلخراش/ آزمون را یک زمانی خاک باش.